راهنمای زائران نمایشگاه کتاب تهران!

پیش‌نوشت: خلاصه‌ای از متن پیش رو در شماره‌ی دیروز جیم منتشر شد. به عبارت دیگر آن‌چه در زیر آمده نسبت به آن‌چه دیروز در جیم منتشر شده کامل‌تر است؛ به عبارت دیگر لطفا آن‌چه در زیر آمده را بخوانید زیرا آن‌چه دیروز خوانده‌اید (خوانده‌اید؟) ناقص بوده و این متن کامل. به عبارت دیگر...!



** آنان که عجله داشته‌اند و مثل این بچه‌مثبت‌ها خواسته‌اند خودشان را اول وقت به آنجا برسانند که هیچ! اما اگر قرار است راهی سفر به مقصد نمایشگاه کتاب تهران باشید یا الان در راهید خوب گوش سپارید تا بعدا گلایه نکنید که چرا نگفتی؟!


** پیش از شروع هر کاری باید نیت کنید! خودتان هم خوب می‌دانید که اگر نیت‌تان درست نباشد ضرر می‌کنید! نیت‌تان را هم اصلا لازم نیست به زبان بیاورید فقط تکلیف‌تان را با خودتان مشخص کنید که چرا به نمایشگاه می‌روید؟ اگر برای خورد و خوراک است که حسابی ضرر کرده‌اید. چون واقعا ساندویچ‌های آنجا یا حتی پلوخورشت‌هایش به طی مسافت 2000کیلومتر نمی‌ارزد! آدم برای شکمش نهایتا می‌رود شاندیز نه بیش‌تر!


اگر برای تخفیف می‌روید هم بنده به عنوان نویسنده جاکتابی حساب کرده‌ام که اگر کمتر از 500هزار تومان کتاب بخرید هم ضرر کرده‌اید. خودتان بنشینید پای حساب و کتاب متوجه عرض بنده خواهید شد. تازه اگر در این وانفسای بازار کتاب سراغ یک کتابفروشی بروید و این‌قدر از او خرید کنید مطمئن باشید اگر ذوق‌مرگ نشود همان اندازه به‌تان تخفیف خواهد داد!


اما اگر عجله دارید تا تازه‌های کتاب را ببینید و نمی‌توانید صبر کنید تا کتابفروش شهرتان آن را بیاورد که خوب جای اعتراضی وجود ندارد، چون عجله را که نمی‌شود کارش کرد!


اما اگر اصلا شهرتان کتابفروشی درست درمانی ندارد که بتوانید کتاب‌های دل‌خواه‌تان را از او تهیه کنید لطفا به مسئولان فرهنگی‌مان گزارش دهید، تا اگر از دیدن این‌همه جمعیت در نمایشگاه تهران ذوق‌زده شده‌اند، ذوق‌زدگی‌شان قدری فرو بنشیند و شاید هم خدای ناکرده قدری دچار تالم و اندوه شدند و نم اشکی بر چشمان‌شان نشست!


اما اگر به نیت تفریح می‌روید نمایشگاه هم که معلوم می‌شود دل‌تان خوش است! به قول حضرت سعدی:
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو بیا قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی!


تصویری از غرفه‌ی نشر سپیده‌باوران پیش از افتتاح نمایشگاه

** آن‌قدر این نیت را کش دادیم که نمایشگاه‌مان قضا شد! آقا کلا بی‌خیال! وسواس را کنار بگذارید و حتما نمایشگاه بیاید. به هرحال از قدیم گفته‌اند: «کاچی بِه از هیچی» اما سریع و تند این نکته‌ها را هم خدمت‌تان عرض کنم که مخاطب محترم کتاب‌خوان جیم‌دوست آن جا از دست‌مان نرود! اول این‌که ؟ آنجا وقت‌تان را جلوی هر غرفه‌ای تلف نکنید؛ مگر این‌که پاهای آهنین‌تان را با خود برداشته باشید و همچنین خورد و خوراک لازم برای یک هفته را به همراه آورده باشید.


بهتر است برای جلوگیری از اتلاف وقت، قبلا فهرستی از کتاب‌های مورد نظرتان و همچنین ناشران آن‌ها و همچنین ناشرانی که به کتب آن‌ها علاقه دارید تهیه کنید و بعد در روزهای اول نمایشگاه، که سر راهنمایان نمایشگاه خیلی شلوغ نیست، از ایشان نشانی‌شان را بگیرید!


** حالا که این‌قدر به خودتان زحمت سفر داده‌اید لااقل بروید سراغ کتاب‌هایی که تهیه آن‌ها در کتابفروشی‌های شهرتان مقدور نبوده تا زیره به کرمان نبرده باشید!


** اگر کمی قدر حساب و کتاب باشید می‌توانید به راحتی محاسبه کنید که تخفیف ناشران در نمایشگاه کتاب و حتی تخفیفی که خود نمایشگاه –به صورت بن‌کارتبه دانشجویان و... با هزار زحمت و مکافات می‌دهد- و آخر هم با ترافیک پایانه‌های آنجا به زور باید از آن استفاده کنید اصلا به این نمی‌ارزد که حلقه‌های توزیع را در هر شهری که هستید ضعیف‌تر و نحیف‌تر کنید و بازارشان را تا با خرید یک‌ساله خود کساد کنید. زیرا بعدا کتاب‌هایی را که به صورت فوری لازم دارید نمی‌توانید از آن کتابفروش بیچاره تهیه کنید!


** حال و هوای نمایشگاه را خوب بررسی کنید تا حال و هوا و وضعیت بازار نشر دست‌تان بیاید. بعد بنشینید و یک دل سیر گریه کنید!


** گریه چرا؟!! وقتی کتاب‌های نمایشگاه را از لحاظ محتوا به صورت کمی بررسی کنید و ببینید که این‌همه کتاب بی‌فایده، بله دقیقا کتاب بی‌فایده، در این نمایشگاه وجود دارد و جای این‌همه کتاب خوب خالی است، می‌بینید که دهر بر مدار سفلگان و کتاب‌هایشان می‌چرخد! گو این‌که محتوای این کتاب‌ها این‌قدر تکراری باشد. مثلا وقتی دقت کنید می‌بینید که در این نمایشگاهی که یک‌وجب جایش این‌قدر ارزش دارد، شونصد جلد کتاب درباره این‌که چگونه نوک بینی‌تان را تیز کنید، پیدا می‌شود.


** حتما از زمان مسافرت‌تان برای مطالعه استفاده کنید!


پس‌نوشت: نمایشگاه کتاب تهران، شبستان، انتهای راهروی19 غرفه‌ی 43(درضمن اگر دنبال غرفه‌ی امیرکبیر می‌گرید روبروی غرفه‌ی ماست!) منتظر حضورتان هستیم. نشر سپیده‌باوران.

در ضمن امسال با عناوینی تازه و جذاب میزبان‌تان شده‌ایم:

هی شعر تر انگیزد (طنز امروز5)/سعید بیابانکی
داشت عبا‌س‌قلی خان پسری (طنز امروز4)/نسیم عرب‌امیری با مقدمه‌ی ابولفضل زرویی نصرآباد
انجیل به روایت جلیل(شعر امروز25)/جلیل صفربیگی
در آستانه تازه شدن (100رباعی امروز)/به کوشش سیدعلی میرافضلی

درختان را دوست می دارم که به احترام تو قیام کرده اند...

درختان را دوست میدارم

        که به احترام تو قیام کرده اند

و آب را

     که مهر مادر توست.

...

و خون تو امضای راستی است.



اصل نوشت: اگر مشاهده میکنید که پیام ها را مدتی است تایید نکرده ام و پست جدیدی هم قرار نداده ام؛ بی جهت خوشحال نشوید که ما این دیار فانی را وداع گفتیم. الحمدالله به صورت غافلگیرانه ای کربلا و نجف طلبید! تا جایی که فرصت هرگونه خداحافظی را از ما سلب نمود. دوستان حلال کنند اگر خبر شهادت مان را شنیدند. کلا و در هر حال حلال مان کنید. این بنده حقیر اکنون از "مقهی الاینترنتی" (کافی نت) در 200متری حرم حضرت اباعبدالله این پست را تیمنا و تبرکا به یادگار میگذارم تا خاطرات شیرین این نوروز را تداعی کند مرا. اینجا اینترنت واقعا گران است برای همین فرصت تفصیل نویسی نیست؛ باشد تا چند روز دیگر در مشهد مشروح سفر را خدمتتان بنویسم اگر عمری باقی بود. فقط همین قدر بگویم که از یک نوروز مزاحم خضرت اباعبدالله و برادر و پدر گرامی شان هستیم! اگر خدا توفیق دهد انشالله فردا عازم کاظمین و سامرائیم. اشهدمان را هم خواندیم. واقعا همگی حلالمان کنند؛ گو اینکه میدانم بعضی ها بی جنبه اند نسبت به این حلالیت خواهی! واقعا همگی را یاد کردیم علی الخصوص جوانان مجردمان را که خیلی ملتمس دعا بودند!

در ضمن از سر فرصت تمامی دوستانی را که در پست قبلی ما را نواختند پاسخ خواهم داد. اگر عمری بود انشاءالله.

پس نوشت: چه زجری میکشم که نیم فاصله را نمیتوانم رعایت کنم!


نگذاریم دل‌مان به بی‌حاصلی یک فصل دچار شود!

پیش‌نوشت: این یادداشت -که قرار بود 91 کلمه‌ای باشد- را برای جیم نوشتم اما به خاطر دیرمطلع شدنم و به طبع آن دیر ارسال کردنش، در جیم منتشر نشد.

خدا را شکر، امسال مشهد شاهد زمستان و سرمایی پایدار بود. ای بسا عده‌ای از این سرما دل‌خسته شدند؛ غافل از این‌که این سرما و این زمستان باعث بهاری دل‌چسب‌تر خواهد شد. اما چه خوب است اگر ما هم فصل دل‌مان را قدری تغییر دهیم. گاهی روح‌مان از این همه یخ‌زدگی آزرده می‌شود و ما کاری به کارش نداریم! گاهی دل حتی دچار ملال باران‌های متوالی می‌شود و گاهی خسته از پاییزهای طولانی. اگر بارانی است قدری خورشید بتابانیم‌اش و اگر دیری است که باران نخورده، کمی ببارانیم‌اش. نگذاریم که دل‌مان به بی‌حاصلی یک فصل دچار شود!



زهیر قدسی


پس‌نوشت: این عکس را که همین امروز گرفته‌ام، به ضمیمه‌ی این یادداشت در جاکتابی قرار داده‌ام، و قبول دارم و معترفم که نسبت به عرف جاکتابی شاید نامتعارف باشد (و بوی خودپسندی دهد!)، اما اعتراف می‌کنم در این عکس -که کیفیت مناسبی هم ندارد- بی‌تعارف چیزی که مهم نیست خود بنده است. این عکس گوشه‌ای دل‌چسب و دل‌نشین از منزل کوچک‌مان است که به حسن سلیقه همسرم آراسته شده.

و اما پاسخ این‌که بنده در این عکس چه می‌کنم، ساده است! جامه‌ای که همسرم با تمام مشغله‌های متعدد و گوناگون بی‌آن‌که توقعی از او داشته باشم برایم دوخته -که در اصل جامه‌ی ستّاری اوست؛ که بر پیکر پرعیب بنده پوشانیده. خدا خیرش دهد!

حیف که این لباس زیبا در این عکس چندان که باید جلوه نمی‌کند. شاید بعدتر عکسی باکیفیت‌تر از آن را در جاکتابی قرار دادم (قابل توجه جامعه‌ی نسوان که دنبال مدل لباس می‌گردند [نیشخند] ).

سال جدید بر همه خجسته و مبارک باد.


گل زیبا و خودخواه من!

پیش‌نوشت: این نوشته قرار بود چیزی شبیه داستان باشد؛ چند سال پیش! چند فصلی هم ادامه دادمش اما مدتی متوقف ماند تا این‌که سانحه‌ی رایانه‌ای نامیمونی این نوشته را به همراه چند نوشته دیگر، از من گرفت! شاید مصلحت بوده... شاید... به هر تقدیر آنچه که این نوشته را برایم عزیز می‌کند ارزش قلمی آن نیست؛ بلکه حال و هوا و موضوعی که باعث این نوشته شد برایم ارزشمند است. این نوشته را -که تقریبا شخصی است- برای آن‌که داغ‌دار باقی‌مانده‌اش نشوم در وبلاگم قرار دادم. حال امیدوارم که برای شما هم خالی از لطف نباشد:


دیری‌ست که در دلم گلی روییده؛ گلی زیبا و خودخواه!

گاهی که دلم برایش تنگ می‌شود، مجبور می‌شوم تا دلم را عوض کنم و دلی تازه و بزرگ برایش مهیا کنم! تا دلم را برایش عوض می‌کنم بلافاصله در دلم بزرگ می‌شود، آن‌چنان که جایی برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز، در دلم باقی نماند.



گلِ من عجیب است و حساس. تابِ کم‌توجهی مرا ندارد. بعضی وقت‌ها اگر حواسم نباشد و به او کم‌توجهی کنم، عبوس می‌شود و با خارهایش برایم خط و نشان می‌کشد. و حتی گاهی خارهایش را در دلم فرو می‌کند تا به او توجه کنم. گاهی هم چنان در دلم عطرافشانی می‌کند که توجهم از همه چیز و از همه کس کنده شود و تنها به بوییدنِ او مشغول گردم. بعضی وقت‌ها هم از کم‌توجهیِ من، پژمرده و غمگین می‌شود. من عطرافشانی او را خیلی دوست دارم. من حتی سوزش خارهایش را -وقتی که دلم را خراش می‌دهد- دوست دارم. سوزش خارهایش یادآورم می‌شود که او هم‌چنان در دلم ساکن است و هم‌چنان به من توجه می‌کند و توجه مرا می‌خواهد. من اما دوست ندارم شاهدِ پژمردگی‌اش و چهره غمگینش باشم.

گلِ من زیبا و خودخواه است!



پس‌نوشت:
1- قبول دارم که نثر قدری دخترانه است اما باور کنید از آن کس دیگری نیست!
2- دعا کنید شاید -خدا را چه دیدید!- باقی نوشته‌ام از گوشه و کناری پیدا شد!
3- در ضمن توجه دارم به این‌که این نوشته خراج از آئین‌نامه داخلی «جاکتابی» است!
4- عکس واقع در مطلب تزئینی است و ارتباطی با این نوشته ندارد!

در ستایش بی‌سوادی!*

«چرا تا این اندازه عادت به مطالعه و کتاب‌خوانی در میان ما کم‌رونق است؟» این جمله و این پرسش تا به حدی نخ‌نما و تکراری شده که نویسنده را مجبور به گریز از پرداختن به این موضوع می‌کند! این جمله‌ای را که میان این گیومه قرار گرفته، آن‌قدر این طرف و آن طرف جار زده‌اند، و حتی خود تلویزیون که خود شاید از مسببان اصلی کتاب‌نخوانی در جامه ما باشد، شاید آن‌قدر در همین ایام این را در گوش ما خوانده باشد که مفهوم اصلی و دغدغه‌ای که باعث پرسش می‌شود را شکل مضحکی بخشیده! چرا؟ چون به حقیقت، این پرسش به همین اندازه‌ی نازلی که در رسانه‌های ما مطرح می‌شود به عنوان دغدغه در ذهن و روح پرسش کننده جای ندارد؛ و احتمالا به آن، جز در همین ایام هفته کتاب یا نمایشگاه کتاب، نمی‌اندیشد. گاهی برای بی‌توجه کردن انسان نسبت به یک مسئله هیچ روشی بهتر از این نیست که مدام آن موضوع را -به شکلی بی‌روح و بدون آن‌که عمقی نسبت به آن مسئله ایجاد کنی- در گوش مخاطب تکرار کنی.

به همین دلیل بهترین روش برای آن‌که کتاب به حاشیه برود و شکل مسخره‌ای به خود بگیرد این است که دقیقا و فقط ایام هفته کتاب و نمایشگاه کتاب، از یک شخصی که کتابی به دست گرفته و یا در کتاب‌خانه مشغول به مطالعه است پرسش کنی که: «شما چرا کتاب می‌خوانید؟» و یا «چرا کتاب بهترین دوست است؟» با پرسشی چنین کلی و تکراری چگونه پاسخی را می‌توان تصور نمود؟ بیم آن می‌رود که زمانی صحبت کردن از کتاب و کتاب‌خوانی نه تنها مضحک، بلکه مبتذل شود؛ تا به جایی که صحبت کردن پیرامون آن سرخیِ شرم به گونه‌های گوینده و نویسنده بدواند!



اما به واقع آیا کتاب چیز مفیدی است؟ آیا تا کنون مواجه نشده‌اید با پیرمردان و پیرزنانی روستایی، که علی رغم نداشتن سواد ظاهری بسیار فهمیده و پخته می‌نمایند؟ اجازه دهید اعتراف کنم که بسیاری چیزها آموخته‌ام از آنان که چند سالی را بیش در مدرسه و مکتب نبوده‌اند! پس آیا این شعار که کتاب بخوانیم را باید به کناری نهاد و پیِ بی‌سوادی رفت؟

پاسخ به این پرسش چندان که می‌اندیشید ساده نیست! اگر پاسخ مثبت باشد، پس این همه توصیه بزرگان، به مطالعه و کتاب و کتاب‌خوانی از چیست؟ و اگر منفی باشد، مگر مواجه نشده‌اید با کسانی که بسیار کتاب خوانده‌اند و این مطالعه برای ایشان جز بادی در غبغب، چیزی به ارمغان نیاورده؟ بنابراین پاسخ چیست؟

در ستایش بی‌سوادی!

امروز، شاهد آنیم که مردم به واسطه‌ی برخورداری از رسانه‌هایی یکسان، از سطح اطلاعاتی تقریبا یکسان برخوردارند. امروزه کافی است وارد شبکه اینترنت شوی و میان www و  org نام یک سایت مانند Wikipedia را درج کنی و هر آنچه دانشمندان قدیم به دنبال آن می‌گشتند را در آن به صورت چکیده و مختصر بیابی. اما آن چه امروز در کتاب‌ها و یا جایی دیگر به دنبال آنیم «دانش» نیست «حکمت» است. امروز به دنبال حکیم می‌گردیم. به دنبال کسی که میان این همه دانستنی به ما بگوید چه بیاموزیم و با آن چه کنیم؟!


شاید امروز بزرگترین خیانتی که رسانه‌هایی از قبیل اینترنت و تلوزیون و ماهواره به ما کرده‌اند این است که ما را بی‌سبب و بی‌آنکه بخواهیم پر کرده‌اند و ما را دچار سیری کاذبی نموده‌اند که دست و دل‌مان به چیزی نمی‌رود و احساس نیاز به مطالعه را از ما گرفته‌اند بی‌آنکه نیاز ما به مطالعه مرتفع شده باشد؛ درست مانند پفک!
چه باید کرد؟

این پرسش هم همیشه پس از این گونه درد دل کردن‌ها و به قول برخی نق و غر زدن‌ها مطرح می‌گردد. به نظر می‌رسد اصل توجه به آن چه که پیش از این خدمت‌تان عرض شد می‌تواند حکم چراغ قرمز چشمک‌زنی را داشته باشد که راننده را امر به مکث می‌کند (ولو آن‌که هیچ راننده‌ای گوشش بدهکار آن نباشد). اصل این درنگ می‌تواند آغازی باشد بر این‌که تا چه اندازه می‌توان از کتاب فاصله گرفت و تا چه اندازه می‌توان همچون حباب در دریای کم‌عمق و بی‌کران رسانه‌هایی از قبیل ایترنت و تلویزیون شناور ماند؟


اگر اهل مطالعه و کتاب نیستید، مدتی با یک دوست اهل مطالعه و حکمت، هم‌نشین شوید و بگذارید او به شما کتاب‌هایی را معرفی کند و پس از آن به مرور آن کتاب‌ها به شما حکم خواهند کرد که چه بکنید و چه بخوانید و تا چه اندازه پای اینترنت و تلویزیون بنشینید. اما همواره در نظر داشته باشید نسبت به آن چه می‌خوانید و می‌شنوید منفعل نباشید و همیشه با عمیق شدن در کتاب‌ها و آن‌چه می‌بینید و نقادیِ آن‌ها حالتی فعال و هوشیار داشته باشید!


*پی‌نوشت: تیتر انتخابی بود از کتابی با همین نام از «هانس‌ماگنوس انسنس‌برگر» که به زودی معرفی‌اش خواهم کرد.

**در ضمن هم‌اکنون در نمایشگاه کتاب مشهد منتظر حضورتان هستیم. سالن فردوسی غرفه 189 تا 192. غرفه‌های سپیده باوران و سوره مهر.


رَسمِ رُستَن

نه لب گشايدم از گُل نه دل كشد به نبيد

چه بي‌نشاط بهاري كه بي رخِ تو رسيد

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌اي كه شكُفت

به سوگواري زُلف تو اين بنفشه دميد

بيا كه خاك رهت لاله‌زار خواهد شد

ز بسكه خون دل از چشم انتظار چكيد

 

اين شعركه نه، ذكرِ بهارانه من است. از آن غم  مي‌چكد، ليكن غمي اميدوارانه. بهار براي بعضي‌ها مُهر تكرار خورده و چيزي جز ملال و اندوه نصيب‌شان نمي‌كند. چه بسا هر بهار ملال‌انگيزتر از سال پيش. اما بي‌پرده! چه توفيري است ميان بهار و خزان وقتي انتظاري در ميان نباشد؟

*فصل‌ها به ما رسمِ كمال مي‌‌آموزند: ريختن، خلوت، شكفتن، بار دادن. اكنون در كدامين فصلِ زندگي بسر مي‌بريم؟

*آنان كه از بهار تكرار را مي‌بينند، ”عيد“ معناي تازه‌اي نصيب‌شان نمي‌كند. اما آنان كه از بهار پنجره‌اي رو به تماشا ساخته‌اند، پيوند خورده‌اند با فصلي كه خزاني از حسرت ندارد. عيدشان مبارك!

*از اينكه اين چند خط آميخته به نصيحت شد، عذرخواهم. پس ببخشاييد. و نصيحت بشنويم كه خود گفته است:« نصيحت گوش كن جانا، كه از جان دوست‌تر دارند/جوانان سعادت‌مند، پندِ پيرِ دانا را»

ز كوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي

از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروي

چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت كن

كه قارون را ضررها داد سوداي زراندوزي

طريق كام‌جُستن چيست؟ تركِ كام خود گفتن

كلاه سروري آنست، كزاين ترك بردوزي

ندانم نوحه قُمري به طرف جويبارن چيست

مگر او نيز چون من غمي دارد شبانروزي؟

به عُجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بيا حافظ كه جاهل را هِني‌تر مي‌رسد روزي

*خداوندا! قلب‌هامان را چنان مُنقَلب كن كه دلخوش تغلّب‌هامان نباشيم. ما را از هسته تنگ روزمرگي وارهان و آنگاه رسمِ رُستن‌مان بياموز تا تجسّم بهار شويم.

اي كه نهان نشسته اي، باغ درون هسته‌اي

هسته فرو شكسته‌اي، كاين همه باغ شد روان

*خداوندا! بهار نفس مسيحايي توست، زنده‌گي‌مان بخش.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند؟

يا درس، يا روسري!

وقتي سخن از مسجد گوهرشاد مي‌آيد به ياد چه مي‌افتيم؟ نمازِ جمعه يا اعتكافِ دانشجويي؟ حوض ميان مسجد و فواره‌هايش و آن صداي شُرشُرِ آب كه دوست داري ساعت‌ها به صدايش گوش دهي؟ يا يادِ آن گنبد طلايي كه مي‌نشيني و به آن خيره مي‌ماني؟
امّا هنوز هستند كساني كه وقتي نام مسجد گوهرشاد را مي‌شنوند به ياد درهاي شكستة آن مي‌افتند و به ياد در و ديوار خون آلودش؛ و به ياد سربازاني كه نه فقط آتش به روي هم‌شهريان و هم‌ميهنان‌شان، كه به روي عدّه‌اي بي‌گناه كه تنها خواسته‌شان آزادي بود گشودند. آن هم آزادي در نازل‌ترين حدّ و اندازه.
وقتي سخن از كشف حجاب به ميان مي‌آيد بلافاصله به ياد رضاخان مي‌افتيم؛ در حاليكه زمينة كشف حجاب سالها پيش از حكومت رضاخان شكل گرفت. درست از زماني كه سفرهاي سياحتي پادشاهان قاجار به فرنگ آغاز شد و طعم نظربازي در مهماني‌هاي مختلط به ذائقه ايشان خوش آمد. مسلّما ديدن زنان بي‌حجاب فرنگ براي ايشان تازگي داشت! امّا چرا در اين ميان فقط نام رضاخان با «كشفِ حجاب» قرين شد؟ پاسخ بسيار ساده است. زيرا هيچكدام از شاهان قاجار جرات نداشتند با فرهنگي مخالفت و روياريي كنند كه سالها پيش از ظهور اسلام در ميان تمدن ايراني بوده است. و فقط به تشكيل دادن مهماني‌هاي درباري بسنده مي‌كردند. امّا رضاخان كلّه‌شق‌تر از شاهان قاجار بود و همين باعث شد كه دست به اقدامي زند كه تاريخ با نفرتي بي‌شمار از وي ياد كند. بله... رضاشاه خواسته‌اش را نه فقط در بين مهمان‌هاي درباري كه در بين جامعه ايراني پياده كرد. و خواسته‌اش چيزي جز شكستن غرور و اعمال ‌زور براي برداشتنِ حجاب نبود!
هيچگاه در فرهنگِ ايراني، حجاب باري بر دوشِ زنان نبوده و حكومت آنان را وادارِ به اين امر نكرده است. بلكه حجاب در بين زنان رواج داشته و اسلام نيز مهر تاييد بر آن زده است وگرنه تاريخ به ياد ندارد كه ايرانيان راحت به چيزي تن داده باشند. شما مي‌توانيد براي رسيدن به سابقه‌ پوشش در ايران، به هر تاريخ‌دان و يا به آثار تاريخي به جا ماندة پيش از اسلام مراجعه كنيد و ببينيد كه آيا نقاشي يا نقشِ برجسته و يا هر اثري از زن را بدون حجاب پيدا مي‌كنيد(اگر پيدا كرديد نشان آن را به ما هم بدهيد!). مثلا جالب است بدانيد كه 700 سال پيش از ميلاد مسيح پادشاه عيلام «اون تاشگال» كه بسيار همسرش «ناپيراسو» را دوست مي‌داشته (مي‌توانيد ردّپاي زن‌ذليلي را نيز در ايران باستان پيدا كنيد)، از همسرش مجسمه‌اي مي‌سازد كه وي با پوششي كامل در آن ديده مي‌شود. يا دريكي از نقوش برجسته دوره هخامنشي تصوير پادشاهي را داريم كه حلقه پادشاهي را از دست يك زن مي‌گيرد (احتمالاً اين
زن ملكه و يا آناهيتا خداي آبهاست) اين زن نيز داراي حجابي كامل است و از اين دست بسيار....
وقتي بحث از حجاب مي‌شود به ياد فصل آخر كتاب «من‌او» مي‌افتم؛ آنجا كه علي شخص اول داستان مي‌گويد:«... حكمي نمي‌شود گفت شما جديدي‌ها به‌تريد يا ما قديمي‌ها! با اين دو چشم كوچك چه چيزهاي بزرگي را كه نديدم... بچه بوديم، مي‌گفتند يا سواد يا روسري! پير بوديم مي‌گفتند يا روسري يا توسري!...»

و امّا مي‌توان بحثِ كشف حجاب را به سه قسمت تقسيم كرد: 1- زمينة كشفِ حجاب (كه تا حدّي به آن اشاره كرده و خواهم كرد).
2- دستورات و وقايعي كه منجر به كشف حجاب شد (كه به آن نيز اشاره خواهد شد).
3- پيامدهاي كشف حجاب كه خودتان بايد به آن دقت كنيد و ببينيد چه آثاري داشته است.
--------------------------------------------------------------------------------------
4 ارديبهشت 1305 تاجگذاري رضاخان
7 ارديبهشت 1307 ارائه لايحه اتحاد لباس توسط علي اكبر داور به مجلس
6 دي 1307 ارائه طرح اتحاد لباس در مجلس شوراي ملي
7 دي 1307 تصويب طرح اتحاد لباس در مجلس شوراي ملي
10 دي 1307 تاييد مصوبه اتحاد لباس توسط رضاشاه
بهمن 1307 تهيه نظام‌نامه اتحاد لباس در هيات دولت
1 فروردين 1308 اجراي قانون اتحاد لباس در شهرها
1 فروردين 1309 اجراي اتحاد لباس در روستاها
13 خرداد 1312 مسافرت رضاشاه به تركيه و ديدار با آتاترك
1 فروردين 1314 دستور تغيير كلاه پهلوي به كلاه شاپو
1 فروردين 1314 تاج‌الملوك همسر رضاشاه براي اولين‌بار بدون حجاب ظاهر مي‌شوند. آن هم در حرم حضرت معصومه كه با اعتراض بعضي روحانيون از جمله آيت‌الله بافقي مواجه مي‌شود. رضاشاه فوراً به قم مي‌آيد و آنان را با عصا مجروح مي‌سازد و فرمان اعدام آيت‌الله بافقي را صادر مي‌نمايد
فروردين 1314 حادثه مدرسه شاپور شيراز كه در آن تعدادي از دختران در حضور وزير معارف چادر از سر برمي‌دارند و شروع به رقص و پايكوبي مي‌نمايند.
خرداد 1314 برگذاري جشن‌هاي متعدد از جمله در ميدان جلاليه تهران كه زنان مرفه در آن بدون حجاب ظاهر شدند. وزير معارف در سخنراني خود گفت:« امروزه كشف حجاب ضروري است و امر همايوني بر اين قرار گرفته كه طبقه نسوان به آن درجه از كمال و ترقي برسند كه با نسوان كشورهاي راقيه(مترقي)، مثل انگلستان برابر شوند...!
9 تير 1314 سفر آيت‌الله قمي به تهران در اعتراض به تغيير كلاه
15 تير 1314 محاصره آيت‌الله قمي در باغ سراج‌الملك شاه عبدالعظيم
17تير1314 تلگراف مشاهير و بازاريان مشهد به شاه جهت آزادي آيت‌الله قمي
18تير 1314 ورود محمدتقي بهلول به مشهد و دستگيري او
18تير 1314 حمله مردم به كشيك‌خانه، آزادي بهلول و تحصن در صحن
19تير 1314 حمله ماموران و كشته و زخمي شدن تعدادي از مردم در اطراف حرم
20تير 1314 تغيير مكان متحصنين از صحن به مسجد گوهزشاد
20تير1314 دستگيري 8 نفر از روحانيون برجسته مشهد
20تير1314 پيوستن عده‌اي از مردم اطراف مشهد به متحصنين
20تير1314 دستور سركوبي تحصن از سوي شاه
21تير1314 سركوب تحصن توسظ نظاميان و دستگيري افراد موثر از جمله نواب احتشام
23تير1314 اعزام 8 نفر از روحانيون برجسته مشهد به تهران
23تير1314 اعزام سرهنگ جهانسوزي به مشهد جهت بررسي حادثه
24تير1314 اعلاميه وزارت داخله در مورد حادثه مشهد كه در آن متحصنين را افراد شرور معرفي كرده بود.
27تير1314 اعزام 17 نفر از طلاب موثر در حادثه مشهد به سمنان
31تير1314 انتصاب محمدرفيع نوايي به رياست نظميه شرق(خراسان)
17دي1314 با هماهنگي دولت، زنان براي اولين‌بار بدون حجاب و با كلاه در مراسم فارغ‌التحصيلي دانشسراي مقدماتي حاضر شدند. رضاشاه همرا خانواده‌اش رسماً دستور كشف حجاب را صادر كرد و مفصل درباره حقوق زنان سخنراني كرد:«... شما خانم‌‌ها اين روز را بزرگ بدانيد و از فرصتهايي كه كه داريد براي ترقي كشور استفاده نماييد. شما خواهران و دختران من تربيت كننده نسل آينده خواهيد بود. . شما هستيد كه مي‌توانيد آموزگاران خوبي باشيد...» بعد از سخنراني، در ميان جمع قدم زد، خانم‌ها را برانداز كرد و گفت:« لباسها و آرايشها خوب است. حيف نيست كه زن خود را قايم كند و از جامعه بگريزد؟ عيب لباسها را خودتان به تدريج برطرف كنيد. براي اول كار خيلي سليقه به خرج داده‌ايد!» و وقتي مي‌خواست سوار اتومبيل شود به جم گفت:«اين قبيل جلسات بايد بيشتر تكرار شود تا خانم‌ها بيشتر عادت كنند.»
25بهمن1314 پاكروان در نامه‌اي به نخست وزير اين گونه مي‌نويسد:«جناب آقاي رئيس‌الوزرا! جشن‌هاي تجدد نسوان كه از طرف كليه طبقات و حتي طبقات پست در شهر گرفته‌اند، روزافزون و به شكل باشكوهي ادامه دارد... در نظر است پس از خاتمه جشن‌ها ورود صحن و حرم مطهر و بيتوتات شريفه براي زنهاي با چادر غدقن شود(!) البته زوار خارجه كه تذكره دارند، بدهند، مستثني خواهند بود. فعلا دستور داده شد زن‌هاي با چادر را در ادارات دولتي و محاضر رسمي نپذيرند.
19فروردين1314 پس از دستور كشف حجاب نامه‌هاي متعدد براي مجلس ملي و شاه نوشته مي‌شد كه اين حكم لغو شود. مانند اين نامه:«... خدا مي‌داند اگر يكنفر از ما با روسري يا چادر بدست يك پاسبان مي‌افتاد مثل اسراي شام با ما رفتار مي‌كردند. بهترين رفتار آنها با ما همان چكمه‌ها و لگد بر دل و پهلوي ما بود... اولاً انتقام ما ستمديدگان را از اين جابران بكشيد و بعداً آزادي حجاب به ما بدهيد كما اينكه در ممالك اسلامي حجاب معمول است به علاوه در انگلستان و هندوستان كه اينقدر اديان مختلف هست، همه آزاد هستند مخصوصاً مسلمانان...»

نكاتي چند پيرامون خريد و خوانش كتاب

تا حالا حتماً دوستدارن «جيم» و خصوصاً «جاكتابي» به نمايشگاه بين‌المللي كتاب تشريف آورده‌اند و يك  حال اساسي برده‌اند؛ امّا دوستاني كه تا كنون در خواب غفلت به سر برده‌اند و هنوز تشريف‌فرما نشده‌اند حدّاكثر تا فردا مهلت دارند كه حسابهاي بانكي‌شان را خالي كنند و كيف‌هاشان را پر پول نمايند تا هنگام خريد با چشم حسرت به كتابها ننگرند! فقط چند نكته را هيچگاه فراموش نكنيد:

1-      وقتي پول و وقت به اندازة كافي نداريد، وظيفه داريد كه بهترين‌ كتاب‌ها را تهيه كنيد، همانگونه كه  در خريد هر جنس ديگري اين كار را انجام مي‌دهيد. و بهترين كتاب براي شما كتابي است كه مهمترين نيازهاي‌تان را پاسخ گويد.

2-      براي آنكه مهمترين نيازتان را بشناسيد. هميشه مدتي با خود خلوت كنيد و ببنيد چه سؤالهايي بيشتر ذهنتان را درگير كرده و آنها را بنا به موضوع و اولويت در يك كاغذ مرتب كنيد. و بعد از افراد مطّلع در آن حوزه بخواهيد تا شما را راهنمايي‌ كنند.

3-       در خريد كتاب خساست به خرج ندهيد. همانگونه كه در خريد چيپس و پفك و ... خسيس نيستيد. سعي كنيد حداقل نصف بودجة پفك و چيپس‌تان را به خريد كتاب اختصاص دهيد!!!* شايد بعدها بيشتر متوجه ارزش و جايگاه مطالعة كتاب شويد. توجّه داشته باشيد كه مطالعة كتاب سرمايه‌اي است كه اگر بخواهيد مي‌توانيد بعدها بهره‌هاي فراوان ببريد. مطالعة كتاب خوب مي‌تواند شما را از درگيري‌ها و دغدغه‌هاي فراواني نجات دهد.

4-      اگرچه مي‌گويند بهترين دوست آدمي كتاب است، امّا بايد بگوييم كه بهترين دوست انسان كتاب خوب است. چه كتابها كه وقت فراوان از ما ربوده و افكار بيهوده‌اي را در ذهنمان انباشته‌اند. هميشه چيدن وسايل در يك اتاق خالي راحت‌تر از مرتب ساختن يك اتاق شلوغ است.

5-      هيچگاه مبهوت كتابهاي حجيم نشويد. شايد اين كتاب‌ها همانند آدمهاي پرحرفي باشند كه نشستن پاي صحبت آنان هيچ بهره‌اي جز دردسر نداشته باشد.

6-       سعي كنيد كتابهاي‌تان را با مشورت افراد اهل مطالعه‌اي بخريد و بخوانيد كه با افكار شما آشنا هستند و خير و صلاحتان را مي‌خواهند. نه آنكه قصد شلوغ‌كاري داشته باشند و يا بخواهند مطالعه‌شان را به رخ شما بكشند.

7-      حتي اگر فرد اهل مطالعه‌اي هستيد مطالعة خود را به رخ كسي نكشيد چراكه اين كار نشان مي‌دهد از مطالعه‌تان هيچ سودي نجسته‌ايد.

8-      بيش از زماني كه به مطالعه مشغوليد به فكر كردن دربارة آن كتاب بپردازيد. شايد كتابي كه اين اندازه شما را به فكر كردن وادار نكرده، ارزش خواندن نداشته باشد.

9-      هميشه با نگاه نقادانه سراغ يك كتاب برويد. يك كتاب هرچه مشهور باشد و از هر نويسنده‌اي باشد جايي براي نقد آن هست. يك كتاب خوب با نقد بارور مي‌شود و يك كتاب بد عقيم! پس از نقد كردن نترسيد.

10-  هيچگاه نقد و ناسزا را با يكدگر مخلوط نكنيد. نقد ويژگي‌هايي دارد از جمله: آگاهي، بي‌طرفي، و تميز دادن و خوب و بد را از هم جدا كردن و ...

11-  فراموش نكنيد كه يك كتاب يا نويسنده هرچه بد باشد شايستة ناسزا نيست. شايد شما با ناسزا گفتن آن كتاب يا نويسنده را بزرگ كنيد.

12-  نقد كتب به شما كمك مي‌كند كه افسار فكرتان را به دست هيچكس نسپاريد

13-  در خريد هيچ كالايي گول تبليغات را نخوريد؛ خصوصاً اگر اين كالا كتاب باشد. متاسفانه تبليغات بيش از آنكه كاربرد واقعي خود (معرفي كالا) را داشته باشد جنبه بزرگنمايي دارد.

14-  تيراژ يك كتاب اگرچه مي‌تواند معرّف محبوبيّت و اقبال آن نزد مردم باشد؛ ولي نشانة ارزش آن كتاب نيست.

15-  اگرچه تخفيف گرفتن هميشه دلپذير است ولي سعي كنيد هنگام خريد كتاب كمتر لذّت ببريد! سعي كنيد از تخفيف گرفتن در مواردي استفاده كنيد كه احتمال مي‌دهيد كلاه سرتان بگذارند.

16-  فراموش نكنيد تخفيف گرفتن بيش از حد در خريد كتاب، اثر سوء در توزيع آن مي‌گذارد و خوشبختانه توزيع كتابِ خوب در كشور ما به اندازة كافي دچار مشكل هست!

17-  معرفيِ كتاب فراموش‌مان شد(!) پس فقط چند عنوان را به شما معرفي مي‌كنم تا هنگام خريد كتاب سرگردان نباشيد: (بادبادك‌ باز – رمان - خالد حسيني)، (رجزمويه- شعر-اميد مهدي‌نژاد)، (فصلي از باران- داستان كوتاه- منتخب)، (ديوانه بازي- رمان - كريستين بوبن)، (رزيتا خاتون - مقالات طنز- سيدمهدي شجاعي)

 درج شده در هفته‌نامه جيم به تاريخ 29آبان1387

انديشه‌اي به موزني سرو (علی صفایی حائری)

 گاه اطراف ما چشمه‌هاي زلالي مي‌جوشند؛ ولي كسي از آنان نمي‌نوشد. گاه سروهاي موزوني اطراف ما قد  مي‌كشند ولي ديگران فقط به بلنداي آن مي‌نگرند و از تناسب آن لذّت مي‌برند و هيچگاه با او قد نمي‌كشند و موزون نمي‌شوند. گاهي مردمان دوست مي‌دارند تا شخصي، انديشمندي، نويسنده‌اي ... ظهور كند تا فقط دربارة او صحبت كنند و اطراف او جمع شوند و برايش به‌به و چه‌چه كنند! در حاليكه آن انديشمند از تمام اين ستايش‌ها بي‌نياز است و همين بي‌نيازي است كه او را زيبا مي‌سازد.

چندي است مي‌خواهم بزرگمردي را معرفي كنم ولي هربار خود را ناتوان از معرّفي‌اش مي‌بينم. دستم مي‌لرزد و خود را ميان همان كسان مي‌بينم كه فقط دلخوش به خواندن چندي از آثارش هستند؛ ولي باري از عمل به دوش نگرفته‌اند.

علي صفائي حائري(عين.صاد) نه از آن كسان بود كه انديشة ديگران را به هم ببافد و به نام خود كند و نه از كساني كه با ادبيات و كلمات به ساحري بپردازد، بي‌آنكه مفهومي در  دل مخاطب خود بكارد.

*صفايي حائري به سال 1330 طلوع كرد ولي پرتو انديشه‌اش حتي پس از سانحه‌اي كه در تيرماه 1378 رخ داد و به فوت او انجاميد؛ غروب نكرد. او پس از اتمام كلاس ششم ابتدايي نظام قديم آن دوره به تحصيل علوم ديني پرداخت. همزمان با تحصيل علوم ديني به مطالعة ادبيات ايران و جهان روي آورد. حدوداً چهارده ساله بود كه آثارِ فرانتس كافكا، صادق هدايت، محمود دولت آبادي، گابريل گارسيا ماركز و ... را خوانده بود. در شانزده سالگي ازدواج كرد و با تمام پيش‌بيني‌هايي كه براي شكست در ازدواج‌هاي كم سن و سال مي‌شد، ازدواجش نمونة يك ازدواج موفّق در جامعه بود.

اگر دقّت كرده باشيد متوجّه بوده‌ايد كه نويسندة «جاكتابي» علاقه‌اي به حواشي ندارد و بيشتر مايل به "متن" است؛ ولي گاهي افراد چنان بزرگند كه ما را به كاوش در جزئيات وامي‌دارند تا بفهميم چه عواملي در زندگي‌شان حضور داشته‌اند. شايد بهتر باشد اين شماره را فقط به شناخت نويسنده بپردازيم و من در شماره‌هاي بعد اگر عمري دست داد به معرفي آثار بپردازم.

صفايي دلي آسوده و پردغدغه داشت. آسوده از دنيا و مشغله‌هاي آن و پردغدغه از آن جهت كه زمان اندك و راه بسيار را دريافته بود و مجال استراحت براي خود نمي‌ديد. بارها گفته بود كه: «مَثَل من مَثَل مسافري است كه حتي بار و ساكش را زمين نگذاشته و هر لحظه آمادة رفتن و حركت است.»

هنگام رفتن فرزند بزرگش(محمد) به جبهه و اجازة او از پدر، اينچنين گفته بود: «من شماها را بزرگ نكرده‌ام تا در پيري عصاي دست من باشيد. شما را حتي براي خودم و كارهاي خودم نخواسته‌ام. خواستم تا نور چشم خدا و اولياي او باشيد، نه سنگي در راه و خاري در چشم و استخواني در گلو. تمامي انتظار و دعا و خواسته‌ام براي وجود گسترده و بارور شما بوده، تا از كساني باشيد كه خداوند در برابر فرشته‌ها به شما مباهات كند و از شما در آسمان به بزرگي ياد نمايد.»

او به ارزش كلمات پي برده بود و از همين جهت موجز و مختصر سخن مي‌گفت. هر كلمه‌اي فقط در جاي خودش مورد استفاده قرار مي‌گرفت؛ زيرا هركلمه به معناي خودش بود و نه به معناي كلمه‌اي ديگر. براي خواندن آثارش و شنيدين گفتارش بايستي به بطن كلمات توجه نمود و از همين جهت بايد براي خواندن آثارش توجه و تأمل بيشتري داشت.

از آثار منتشر شدة مرحوم صفايي حائري مي‌توان به: (مسئوليت و سازندگي – روش تربيتي)، (انسان در دو فصل – فضاهاي تربيتي قبل و پس ار بلوغ)، (روش نقد- 5 جلد)، (رشد – تفسير سورة عصر)، (صراط – تفسير سورة حمد)، (روابط متكامل زن و مرد – مباحثي پيرامونِ ازدواج، تساوي زن و مرد، حجاب و آزادي)، (ذهنيت و زاوية ديد – در نقد و نقد ادبيات داستاني)، (و با او با نگاه فرياد مي‌كرديم – مجموعة اشعار)،(نامه‌‌هاي بلوغ – نامه‌هايي تربيتي به فرزندان) و ... اشاره كرد.

در پايان به معرفي دو كتاب دربارة ايشان اكتفا مي‌كنم تا آنانكه علاقه‌مندند خود به شناخت وسيعتري دست يابند. «يادنامه» كه معرفيِ ايشان و آثارشان و همچنين متن وصيّتنامة ايشان است. و ديگر كتابِ «مشهور آسمان» كه خاطرات اطرافيانِ مرحوم صفايي از ايشان است.

اگر عمري بود در هفته‌هاي بعدي به معرفيِ بعضي آثار ايشان خواهيم پرداخت.

تسخیر / معصومه ابتکار

كتاب تسخير - معصومه ابتكار

 

معمولاً روز 13 آبان يادآور مراسمي‌است كه هرساله در صفوف مدارس برگزار مي‌شود. چند كلام مدير مدرسه، چند جمله هم دبير پرورشي، براي بعضي‌ها هم راهپيمايي و شعار و... البته عادت داريم در اين ايّام چند مصاحبه و برنامه تلويزيوني هم ببينيم. در بعضي از نقاط شهر نيز با پرده‌ها و پلاكاردهايي روبه‌رو مي‌شويم....

به ما  گفته اند 13 آبان روز تسخير سفارت آمريكا(لانه جاسوسي) است. همين! بله... درست گفته‌اند. ولي هميشه بحث بر سر يك اتفاق نيست بلكه بحث بر سر چگونگي يك اتّفاق است. درست مثل اينكه شما به نتيجه مسابقة تيم محبوبتان اكتفا كنيد. و از خير چگونگي‌ِ بازي، داوري، مربي‌گري، تعويض و ... بگذريد.

واقعه 13 آبان را مي‌توان از دو منظر بررسي كرد. 1- فضاي حاكم آن زمان كه منجر به تسخير لانه جاسوسي شد. به صورت روشن‌تر بايد بگويم ما نمي‌دانيم چه شرايطي دانشجويان آن زمان را به سوي اين حركت هدايت كرد. حركتي كه اگرچه در نگاه جوان امروز شايد آنچنان بزرگ و ستودني نباشد ولي مطمئناً اثر آن همچنان در اذهان جامعه و سياستمداران بين‌المللي باقي است.

2- فضايي كه اين حركت در طول ساليان و به مرور زمان براي‌مان به وجود آورده. تصوّر كنيد كه اگر آن زمان چنين حركتي شكل نمي‌گرفت اكنون مناسبات سياسي، فرهنگي و اجتماعي ما چگونه بود؟!!

معصومه ابتكار از دانشجوياني بود كه در جريان تسخير لانه جاسوسي به عنوان مترجم و يكي از اعضاي فعّال حضور داشته است. وي پس از 20سال تصميم به بازگو كردن داستان دروني اين رخداد و واگويي آنچه در آن روزهاي پر هياهو گذشته مي‌گيرد. خاطرات خود را به زبان انگليسي با عنوان Takeover in Tehran (تسخير در تهران)منتشر كرد تا شايد روزني باشد براي ملّت‌هاي جهان كه چشمانشان با تبليغات رسانه‌هاي آمريكايي بسته شده است."فِرِد اِي ريد" روزنامه نگار كانادايي درباره اين كتاب مي‌گويد: داستان اين كتاب تقريباً به اندازه اشغال سفارت آمريكا پيچيده است. تلاش‌هاي خانم ابتكار براي جلب علاقه ناشران انگليسي‌زبان به داستانش ناكام ماند. برخي از ناشران صاحب نام، داستان او را ساختگي قلمدادكردند. برخي ديگر با بي‌تفاوتي، ابراز بي علاقگيِ مؤدبانه و يا خصومت آشكار با وي برخوردكردند. آنها مي‌گفتند كه چنين كتابي «خلاف منافع ماست».

اگرچه جزئيات اين كتاب واقعاً خواندني‌است، ليكن در ذيل خلاصه‌اي از خاطرات ايشان را مي خوانيم:

تسخير براي آزادي

محسن پرشتاب وارد اتاق شد و جلسه را اينگونه آغاز كرد: به نام خدا، آمريكايي ها به شاه اجازه ورود به آمريكا را داده‌اند و با اينكار توطئه ديگري عليه انقلاب آغاز كرده‌اند. اگر به سرعت اقدام نكنيم و اگر ضعف نشان بدهيم، ابرقدرتي مثل آمريكا قادر خواهد بود در امور داخلي هركشوري مداخله كند. ما نه تنها در برابر كشور خود، بلكه در برابر تمامي عاشقان آزادي كه به كرامت انساني ارج مي‌نهند و نمي توانند اطاعت انسان را در برابر انساني ديگر يا قدرتي بجز خدا تحمل كنند مسئول هستيم.

اقدام بايد انفجار آميز باشد

همه در اين انديشه بوديم كه با پذيرش شاه در آمريكا شمارش معكوس براي كودتاي ديگري آغاز شده است. دوباره به سرنوشت مصدق دچار مي‌شديم و اين بار ديگر راه بازگشتي نبود.

بايد تصميم مي‌گرفتيم تظاهرات مقابل سفارت را تشديد كنيم يا مقابل در اصلي سفارت به صورت نشسته تحصن كنيم و يا دست به اعتصاب غذا بزنيم. هر اقدامي كه انجام مي‌داديم بايد داراي چنان تاثيري باشد كه توجه آمريكا و جامعه بين‌المللي را جلب كند. اقدام بايد انفجار آميز مي‌بود.

محسن حرف آخر را زد: اشغال مسالمت‌آميز سفارت آمريكا، بدون اسلحه!

نقشه سفارت را بكشيد

اكثريت موافقت كردند اشغال سفارت بهترين راه حل است؛ با اينكه در موفقيت كار ترديد داشتند.پس از بحثي طولاني درباره تاكتيك‌ها، برنامه‌اي تنظيم و وظايف افراد مشخص شد. خطرات جاني وجود داشت و همه اين را مي‌دانستند، ولي چنان به درستي كار خود ايمان داشتند كه اصلاً به خطرات آن اهميتي نمي‌دادند.

قرار شد يك گروه به عنوان متقاضي ويزا وارد سفارت شده، منطقه را شناسايي كند. گروه ديگر از ساختمان‌هاي بلند مشرف به سفارت، نقشه مجتمع را از بالا تهيه كند و گروه ديگر وظيفه تأمين غذا و امكانات براي حداكثر سه روز را بر عهده داشت! آن زمان، خوابش را هم نمي‌ديديم كه اشغال سفارت بيش از اين طول بكشد. حتماً بايد امام خميني را محرمانه از اين برنامه مطلع كنيم و براي اين كار آقاي موسوي خوئيني‌ها(از علماي نزديك به امام) را نامزد كردند.

سفارت تعطيل است مزاحم نشويد!

در برنامه اوليه قرار بود سفارت، پانزدهم يا شانزدهم آبان ماه اشغال شود. ولي گروه نگران بود آمريكايي‌ها تدابير امنيتي خود را تشديد كند. پس بايد عجله مي كردند. 12 آبان از غروب تا نيمه شب با ماشين در اطراف سفارت پرسه مي‌زدند و با دقت همه حركات و تغييرات را بررسي مي‌كردند. ناگهان متوجه شديم 13 آبان روز يكشنبه است. آنها نمي‌دانستند كه آيا همه يا بيشتر كاركنان سفارت در مجتمع هستند يا نه! ولي ديگر دير شده بود.

خروج ممنوع!

ساعت 7 صبح 13 آبان دانشجويان شريف و ملي در دانشگاه پلي‌تكنيك جلسه داشتند. در همان حال دانشجويان دانشگاه تهران در دانشگاه خود كه در سمت غرب سفارت بود جلسه داشتند. تنها كساني كه دعوت شده و نام‌شان در فهرست بود پذيرفته شده و به محض ورود به جلسه، تا قبل از اتمام آن اجازه ترك محل را نداشتند.

در اين جلسه، دو يا سه دانشجو با عمليات آشكارا مخالفت و تهديد كردند كه جريان را به دولت اطلاع مي‌دهند. .ولي ديگر براي بازگشت دير شده بود و در كمتر از يك ساعت عمليات اجرايي مي‌شد. در پايان اعتراضات يا تهديدهاي آنان به جايي نرسيد.

وقتي كه پرچم برافراشته مي‌شود!

قرار بود در گروه‌هاي دو نفره در محل سفارت اجتماع كنند. آنجا ساعت 10 صبح، پرچم «الله اكبر» برافراشته شده و دانشجويان راهپيمايي آرامي را به سوي دانشگاه تهران آغاز مي‌كردند. برخي از دانشجويان دختر نيز زير چادرهاشان آهن‌بُرهاي قوي براي بريدن زنجيرهاي در ورودي سفارت و يك قفل و زنجير جديد حمل مي‌كردند.

در آن قسمت خيابان طالقاني تنها چند مغازه وجود داشت. چند مامور پليس از دروازه‌هاي سفارت نگهباني مي‌كردند. دانشجويان با چند كلمه سريع آنها را متقاعد كردند كه كنار بايستند. وقتي گروهي از دانشجويان دانشگاه شريف پرچم «الله اكبر» را بلند كردند هيجان به نقطه اوج و انتظار به پايان رسيد. با فرياد الله اكبر، دانشجويان از كوچه‌ها، مغازه‌ها و خيابان‌هاي اطراف جمع شدند. همه به سرعت آمدند و به گروه اصلي تظاهركنندگان پيوستند. ديگر راه برگشتي وجود نداشت.

لطفا بعدا تشريف بياوريد

پس از ورود، بلافاصله درهاي سفارت بسته شد. نبايد اين اقدام به هرج و مرج و بي‌نظمي مي‌انجاميد. با كنترل لازم دانشجوياني كه نامشان در فهرست قرار داشت وارد شدند. از عابران كنجكاوي كه به همراه گروه وارد شده بودند خواسته شد تا سفارت را ترك كنند. سپس درها با قفل و زنجير جديد بسته شد و محل‌هاي نگهباني و چهار در سفارت تحت كنترل قرار گرفت.

در جلساتي كه قبلا داشتيم، نقاطي كه به مراقبت بيشتري نياز داشتند شناسايي شد. در همان حال گروهي كابل‌هاي دروبين‌هاي امنيتي را قطع مي‌كردند.از قبل تعيين شد كه دانشجويان دانشگاه ملي از گروگان‌ها مراقبت كنند و دانشگاه تهران مسئوليت تداركات و پشتيباني را بر عهده داشت. دانشجويان پلي‌تكنيك نيز بايد اسناد طبقه بندي شده را جمع‌آوري و نگهداري مي‌كردند.

فوايد لاغري!

كارمندان سفارت هر يك واكنش مختلفي نشان مي‌دادند. برخي معترض، برخي شگفت زده و بعضي‌شان هم اعتماد به نفس داشتند. برخي با پرسش‌هاشان دانشجويان را عصباني و آنان را تهديد مي‌كردند. يكي گفت پليس مي‌آيد و به اين قائله خاتمه خواهد داد. يكي‌شان هم گفت شما نمي‌دانيد چه مي‌كنيد. خلاصه اوضاعي بود آنجا! كمتر از يك ساعت همه ساختمان‌ها بجز ساختمان مركزي به تصرف درآمد. تصرف ساختمان مركزي بيش از آنچه فكر مي‌كرديم طول كشيد.پس كلّي گير و دار آنها قفل يكي از پنجره‌هاي زير زمين را شكسته، ميله‌هاي آهني را خم كرده و آنان كه لاغر بودند توانسته بودند به زور وارد شوند.

وقتي با صداي بلند و با شعار مرگ بر آمريكا از پله‌هاي زيرزمين به سرعت بالا مي‌رفتند، تفنگداران آمريكايي هاج و واج  نگاه‌مان كردند. نخستين واكنششان پر كردن و كشيدن ضامن سلاح‌هاي خودكارشان بود.همين‌طور كه محمد از كنارشان مي‌گذشت فوراً فهميد چرا آنها شليك نكرده‌اند. آن مرد بسيار ترسيده بود و دست‌هايش از وحشت مي‌لرزيد.

آنجا نماز قصبي است!

قرار بود اخبار اشغال سفارت به موقع به همراه نخستين بيانيه براي اخبار ساعت دو بعد از ظهر در اخيار صداي جمهوري اسلامي قرار گيرد. يكي از خواهران به راديو تلفن كرده بود. وقتي از او پرسيدند از كجا تلفن مي‌كند و چه مي‌خواهد، وي با آرامي پاسخ داد:«از سفارت سابق آمريكا و لانه جاسوسي فعلي تماس مي‌گيرم.» با تعجب پرسيده بودند:«چه گفتيد؟ لطفاً دوباره تكرار كنيد. شوخي مي‌كنيد؟» سپس براي سردبير بخش خبر دوباره پيام خود را تكرار كرد. و او گفته بود «حتماً شوخي مي‌كنيد.» و او جواب داد:« شماره تلفن‌هاي سفارت را از دفترچه راهنماي تلفن پيدا كنيد و تماس بگيريد.» او قبول كرد، گوشي را گذاشت و دوباره تماس گرفت. وقتي صداي آن خواهر را از آن سوي خط شنيد تعّجب كرد ولي فوراً بر خود مسلط شد. بعد از پخش خبر شخصيت‌هاي مختلف با دانشجويان تماس مي‌گرفتند. برخي در جستجوي ماهيت و هدف اين حركت بودند. چند نفري هم درباره پيامدهاي اين اقدام ترديد داشتند و هشدار مي‌دادند كه ممكن است اين حركت واكنش شديد آمريكا را در پي داشته باشد. حتي يكي گفته بود آنجا قصبي است ونماز ندارد!!!

 

مطلع الوبلاگ(وبلاق)

ازین لذت نمی‌برم که هر روز به سراغ وبلاگم روم وآمار بازدیدکنندگان آن را بنگرم. بلکه بیشتر خوش دارم دیگران نیز در حظّ من از آنچه خوانده‌ام شریک شوند و چه بهتر که آنان نیز مرا از خوان نعمت کتب مورد علاقه‌شان محروم نسازند.

جاکتابی ستونی است که نخستین بار در تاریخ بیست و هفت تیرماه سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی در صفحه چهاردهم جیم از ضمیمه جریده یومیه خراسان به طبع ‌نگارنده رسید والی زماننا هذا به طبع می‌رسد.

به هر تقدیر زمانی به صرافت ایجاد این وبلاگ افتادم که دیدم این فضای مجازی امکان ارتباطی دوسویه را فراهم می‌آورد و مونولوگ این بنده را مبدل به دیالوگ می‌سازد.

از طرفی فضای خفقا‌ن‌آور پانصد کلمه‌ای این ستون مرا به ستوه آورده بود.

واما چند نکته:

یکم: اگر مخاطب خود جیم هستید اعلام کنید تا بیشتر تحویلتان بگیرم!!!

دویّم: معرفی‌هایی که در این وبلاگ می‌آید ممکن است مفصل‌تر از آنی باشد که در جیم دیده‌اید.

سیّم: نه مدعی نقد کتاب‌ها هستم و نه خوش دارم که ما حصل تلاش مؤلفین را به نیشتر نقد مجروح کنم. پس همانگونه که در بعضی یادداشت‌ها اشاره کرده‌ام کتاب‌ها را فقط معرفی می‌کنم.همین!

چهارم: بی خیال! همان قبلی‌ها را دقت کنید؛ باقی پیش‌کشتان!