
معمولاً روز 13 آبان يادآور مراسمياست كه هرساله در صفوف مدارس برگزار ميشود. چند كلام مدير مدرسه، چند جمله هم دبير پرورشي، براي بعضيها هم راهپيمايي و شعار و... البته عادت داريم در اين ايّام چند مصاحبه و برنامه تلويزيوني هم ببينيم. در بعضي از نقاط شهر نيز با پردهها و پلاكاردهايي روبهرو ميشويم....
به ما گفته اند 13 آبان روز تسخير سفارت آمريكا(لانه جاسوسي) است. همين! بله... درست گفتهاند. ولي هميشه بحث بر سر يك اتفاق نيست بلكه بحث بر سر چگونگي يك اتّفاق است. درست مثل اينكه شما به نتيجه مسابقة تيم محبوبتان اكتفا كنيد. و از خير چگونگيِ بازي، داوري، مربيگري، تعويض و ... بگذريد.
واقعه 13 آبان را ميتوان از دو منظر بررسي كرد. 1- فضاي حاكم آن زمان كه منجر به تسخير لانه جاسوسي شد. به صورت روشنتر بايد بگويم ما نميدانيم چه شرايطي دانشجويان آن زمان را به سوي اين حركت هدايت كرد. حركتي كه اگرچه در نگاه جوان امروز شايد آنچنان بزرگ و ستودني نباشد ولي مطمئناً اثر آن همچنان در اذهان جامعه و سياستمداران بينالمللي باقي است.
2- فضايي كه اين حركت در طول ساليان و به مرور زمان برايمان به وجود آورده. تصوّر كنيد كه اگر آن زمان چنين حركتي شكل نميگرفت اكنون مناسبات سياسي، فرهنگي و اجتماعي ما چگونه بود؟!!
معصومه ابتكار از دانشجوياني بود كه در جريان تسخير لانه جاسوسي به عنوان مترجم و يكي از اعضاي فعّال حضور داشته است. وي پس از 20سال تصميم به بازگو كردن داستان دروني اين رخداد و واگويي آنچه در آن روزهاي پر هياهو گذشته ميگيرد. خاطرات خود را به زبان انگليسي با عنوان Takeover in Tehran (تسخير در تهران)منتشر كرد تا شايد روزني باشد براي ملّتهاي جهان كه چشمانشان با تبليغات رسانههاي آمريكايي بسته شده است."فِرِد اِي ريد" روزنامه نگار كانادايي درباره اين كتاب ميگويد: داستان اين كتاب تقريباً به اندازه اشغال سفارت آمريكا پيچيده است. تلاشهاي خانم ابتكار براي جلب علاقه ناشران انگليسيزبان به داستانش ناكام ماند. برخي از ناشران صاحب نام، داستان او را ساختگي قلمدادكردند. برخي ديگر با بيتفاوتي، ابراز بي علاقگيِ مؤدبانه و يا خصومت آشكار با وي برخوردكردند. آنها ميگفتند كه چنين كتابي «خلاف منافع ماست».
اگرچه جزئيات اين كتاب واقعاً خواندنياست، ليكن در ذيل خلاصهاي از خاطرات ايشان را مي خوانيم:
تسخير براي آزادي
محسن پرشتاب وارد اتاق شد و جلسه را اينگونه آغاز كرد: به نام خدا، آمريكايي ها به شاه اجازه ورود به آمريكا را دادهاند و با اينكار توطئه ديگري عليه انقلاب آغاز كردهاند. اگر به سرعت اقدام نكنيم و اگر ضعف نشان بدهيم، ابرقدرتي مثل آمريكا قادر خواهد بود در امور داخلي هركشوري مداخله كند. ما نه تنها در برابر كشور خود، بلكه در برابر تمامي عاشقان آزادي كه به كرامت انساني ارج مينهند و نمي توانند اطاعت انسان را در برابر انساني ديگر يا قدرتي بجز خدا تحمل كنند مسئول هستيم.
اقدام بايد انفجار آميز باشد
همه در اين انديشه بوديم كه با پذيرش شاه در آمريكا شمارش معكوس براي كودتاي ديگري آغاز شده است. دوباره به سرنوشت مصدق دچار ميشديم و اين بار ديگر راه بازگشتي نبود.
بايد تصميم ميگرفتيم تظاهرات مقابل سفارت را تشديد كنيم يا مقابل در اصلي سفارت به صورت نشسته تحصن كنيم و يا دست به اعتصاب غذا بزنيم. هر اقدامي كه انجام ميداديم بايد داراي چنان تاثيري باشد كه توجه آمريكا و جامعه بينالمللي را جلب كند. اقدام بايد انفجار آميز ميبود.
محسن حرف آخر را زد: اشغال مسالمتآميز سفارت آمريكا، بدون اسلحه!
نقشه سفارت را بكشيد
اكثريت موافقت كردند اشغال سفارت بهترين راه حل است؛ با اينكه در موفقيت كار ترديد داشتند.پس از بحثي طولاني درباره تاكتيكها، برنامهاي تنظيم و وظايف افراد مشخص شد. خطرات جاني وجود داشت و همه اين را ميدانستند، ولي چنان به درستي كار خود ايمان داشتند كه اصلاً به خطرات آن اهميتي نميدادند.
قرار شد يك گروه به عنوان متقاضي ويزا وارد سفارت شده، منطقه را شناسايي كند. گروه ديگر از ساختمانهاي بلند مشرف به سفارت، نقشه مجتمع را از بالا تهيه كند و گروه ديگر وظيفه تأمين غذا و امكانات براي حداكثر سه روز را بر عهده داشت! آن زمان، خوابش را هم نميديديم كه اشغال سفارت بيش از اين طول بكشد. حتماً بايد امام خميني را محرمانه از اين برنامه مطلع كنيم و براي اين كار آقاي موسوي خوئينيها(از علماي نزديك به امام) را نامزد كردند.
سفارت تعطيل است مزاحم نشويد!
در برنامه اوليه قرار بود سفارت، پانزدهم يا شانزدهم آبان ماه اشغال شود. ولي گروه نگران بود آمريكاييها تدابير امنيتي خود را تشديد كند. پس بايد عجله مي كردند. 12 آبان از غروب تا نيمه شب با ماشين در اطراف سفارت پرسه ميزدند و با دقت همه حركات و تغييرات را بررسي ميكردند. ناگهان متوجه شديم 13 آبان روز يكشنبه است. آنها نميدانستند كه آيا همه يا بيشتر كاركنان سفارت در مجتمع هستند يا نه! ولي ديگر دير شده بود.
خروج ممنوع!
ساعت 7 صبح 13 آبان دانشجويان شريف و ملي در دانشگاه پليتكنيك جلسه داشتند. در همان حال دانشجويان دانشگاه تهران در دانشگاه خود كه در سمت غرب سفارت بود جلسه داشتند. تنها كساني كه دعوت شده و نامشان در فهرست بود پذيرفته شده و به محض ورود به جلسه، تا قبل از اتمام آن اجازه ترك محل را نداشتند.
در اين جلسه، دو يا سه دانشجو با عمليات آشكارا مخالفت و تهديد كردند كه جريان را به دولت اطلاع ميدهند. .ولي ديگر براي بازگشت دير شده بود و در كمتر از يك ساعت عمليات اجرايي ميشد. در پايان اعتراضات يا تهديدهاي آنان به جايي نرسيد.
وقتي كه پرچم برافراشته ميشود!
قرار بود در گروههاي دو نفره در محل سفارت اجتماع كنند. آنجا ساعت 10 صبح، پرچم «الله اكبر» برافراشته شده و دانشجويان راهپيمايي آرامي را به سوي دانشگاه تهران آغاز ميكردند. برخي از دانشجويان دختر نيز زير چادرهاشان آهنبُرهاي قوي براي بريدن زنجيرهاي در ورودي سفارت و يك قفل و زنجير جديد حمل ميكردند.
در آن قسمت خيابان طالقاني تنها چند مغازه وجود داشت. چند مامور پليس از دروازههاي سفارت نگهباني ميكردند. دانشجويان با چند كلمه سريع آنها را متقاعد كردند كه كنار بايستند. وقتي گروهي از دانشجويان دانشگاه شريف پرچم «الله اكبر» را بلند كردند هيجان به نقطه اوج و انتظار به پايان رسيد. با فرياد الله اكبر، دانشجويان از كوچهها، مغازهها و خيابانهاي اطراف جمع شدند. همه به سرعت آمدند و به گروه اصلي تظاهركنندگان پيوستند. ديگر راه برگشتي وجود نداشت.
لطفا بعدا تشريف بياوريد
پس از ورود، بلافاصله درهاي سفارت بسته شد. نبايد اين اقدام به هرج و مرج و بينظمي ميانجاميد. با كنترل لازم دانشجوياني كه نامشان در فهرست قرار داشت وارد شدند. از عابران كنجكاوي كه به همراه گروه وارد شده بودند خواسته شد تا سفارت را ترك كنند. سپس درها با قفل و زنجير جديد بسته شد و محلهاي نگهباني و چهار در سفارت تحت كنترل قرار گرفت.
در جلساتي كه قبلا داشتيم، نقاطي كه به مراقبت بيشتري نياز داشتند شناسايي شد. در همان حال گروهي كابلهاي دروبينهاي امنيتي را قطع ميكردند.از قبل تعيين شد كه دانشجويان دانشگاه ملي از گروگانها مراقبت كنند و دانشگاه تهران مسئوليت تداركات و پشتيباني را بر عهده داشت. دانشجويان پليتكنيك نيز بايد اسناد طبقه بندي شده را جمعآوري و نگهداري ميكردند.
فوايد لاغري!
كارمندان سفارت هر يك واكنش مختلفي نشان ميدادند. برخي معترض، برخي شگفت زده و بعضيشان هم اعتماد به نفس داشتند. برخي با پرسشهاشان دانشجويان را عصباني و آنان را تهديد ميكردند. يكي گفت پليس ميآيد و به اين قائله خاتمه خواهد داد. يكيشان هم گفت شما نميدانيد چه ميكنيد. خلاصه اوضاعي بود آنجا! كمتر از يك ساعت همه ساختمانها بجز ساختمان مركزي به تصرف درآمد. تصرف ساختمان مركزي بيش از آنچه فكر ميكرديم طول كشيد.پس كلّي گير و دار آنها قفل يكي از پنجرههاي زير زمين را شكسته، ميلههاي آهني را خم كرده و آنان كه لاغر بودند توانسته بودند به زور وارد شوند.
وقتي با صداي بلند و با شعار مرگ بر آمريكا از پلههاي زيرزمين به سرعت بالا ميرفتند، تفنگداران آمريكايي هاج و واج نگاهمان كردند. نخستين واكنششان پر كردن و كشيدن ضامن سلاحهاي خودكارشان بود.همينطور كه محمد از كنارشان ميگذشت فوراً فهميد چرا آنها شليك نكردهاند. آن مرد بسيار ترسيده بود و دستهايش از وحشت ميلرزيد.
آنجا نماز قصبي است!
قرار بود اخبار اشغال سفارت به موقع به همراه نخستين بيانيه براي اخبار ساعت دو بعد از ظهر در اخيار صداي جمهوري اسلامي قرار گيرد. يكي از خواهران به راديو تلفن كرده بود. وقتي از او پرسيدند از كجا تلفن ميكند و چه ميخواهد، وي با آرامي پاسخ داد:«از سفارت سابق آمريكا و لانه جاسوسي فعلي تماس ميگيرم.» با تعجب پرسيده بودند:«چه گفتيد؟ لطفاً دوباره تكرار كنيد. شوخي ميكنيد؟» سپس براي سردبير بخش خبر دوباره پيام خود را تكرار كرد. و او گفته بود «حتماً شوخي ميكنيد.» و او جواب داد:« شماره تلفنهاي سفارت را از دفترچه راهنماي تلفن پيدا كنيد و تماس بگيريد.» او قبول كرد، گوشي را گذاشت و دوباره تماس گرفت. وقتي صداي آن خواهر را از آن سوي خط شنيد تعّجب كرد ولي فوراً بر خود مسلط شد. بعد از پخش خبر شخصيتهاي مختلف با دانشجويان تماس ميگرفتند. برخي در جستجوي ماهيت و هدف اين حركت بودند. چند نفري هم درباره پيامدهاي اين اقدام ترديد داشتند و هشدار ميدادند كه ممكن است اين حركت واكنش شديد آمريكا را در پي داشته باشد. حتي يكي گفته بود آنجا قصبي است ونماز ندارد!!!