برای خطابخش جُرم‌پوشم!

برای خطابخش جُرم‌پوشم!


این‌روزها شاهدید که سنت «جاکتابی» قدری تغییر کرده و آن عهد که بین من و جاکتابی بود –که این وبلاگ را جز به کتاب‌نویسی اختصاص ندهم- قدری تحول یافته.

این‌روزها، آنان‌که از قدیم همراه جاکتابی بوده‌اند، شاهدند که جست و گریخته در گوشه و کنار جاکتابی، نشانه‌هایی غیرکتابی دیده می‌شود.


چهار سال پیش از این، وقتی که حادثه‌ای در دلم جوانه زد، من هم به‌سان دیگران از این زنده شدن و نو شدن دچار وجد و شعف شدم! اما هیچ در جاکتابی ننوشتم تا دیگران گمان نبرند این‌ها شادمانی کودکانه‌ای است که تازه‌متاهلین دچارش می‌شوند! آن سروری که خیلی‌ها به هنگام ابتلا، گمان می‌برند یگانه‌ی خودشان است و دیگران هیچ از آن بو نبرده‌اند!
کم گفتم و هیچ ننوشتم تا این‌که دانه برگ دهد و رشد کند و به شکوفه نشیند و...


اما حالا –نه این‌که دچار حس عشق کهنسالی شده باشم!- نمی‌توانم آنچه که از این درخت جوان برداشت کرده‌ام    و زیر سایه‌ی آن به آرامش رسیده‌ام را انکار کنم.
امروز که جاکتابی‌نویس با همسرش، قریب هزار کیلومتر فاصله دارد، اعتراف می‌کند که در زندگی چقدر خوش‌حادثه بوده‌، که این‌همه سعادت نه به تلاش خود، که به لطف خدا نصیبش شده است.


اول از همه، مادری دارم که -نه چون مادرم است- اما بهترین مادر دنیاست. خطاپوشی و گنه‌بخشی‌اش بی‌همتاست. مادری چونان اسطوره‌ای که به وصف نیاید. بی‌شک بزرگ‌معلم من هم اوست. او که شش کلاس بیش سواد ندارد اما بی‌اغراق فهم و بینش و عملش به آنان‌که بر کرسی‌های استادی کلاس‌های اخلاق در دانشگاه‌ها نشسته‌اند، تنه می‌زند و سبقت دارد. او را با این‌همه لطفی که نه فقط بر من، که به همه، آشکار و پنهان داشته است، چه می‌توانم نامید؟! پادشاه خطابخشِ جرم‌پوشم که سعادت مادریش نصیبم گردیده و من اکنون که چشمانم با یاد روح دریایی او دریایی شده؟!

عکس تزئینی است!


و اما همسرم. همو که با حمایت‌ها و همراهی‌ها و هماهنگی‌هایش نه تنها سرعت‌گیر من نیست بلکه بر سرعتم افزوده.

خوب به خاطر دارم خواسته و آرمانم را از همراه زندگی‌ام؛ صداقتی بود که در همه‌ی لحظات زندگی، مایه‌ی اعتمادمان باشد و با هیچ تبصره‌ای و به هیچ‌شکلی دست‌خوش فراموشی نشود.
و شجاعتی که در همه حال آماده‌ی مقابله و برخواستن علیه تمام کژرفتاری‌ها و کژاندیشی‌ها و نابه‌هنجاری‌های هنجار شده، باشد.
و نشاطی که بهار را در زندگی‌مان مقیم کند و به غم‌های بیهوده‌ی کوچه‌بازاری -که در نگاه و گفتار حسودانه‌ی برخی مشاهده می‌شود- مهلت رخنه ندهد.


خوب به خاطر دارم که از همراه زندگی‌ام چه می‌خواستم و چه خوب اجابت شد. چنان می‌خواستم که همراهم نه بی‌عیب، که در حال عیب‌روبی باشد. چنان‌که بزرگی می‌گفت من آن‌کس را که ده عیب همره اوست و پس از سالی دو از آن کم کرده باشد بیش دوست می‌دارم تا آن کس که سه عیبش را تا عمر دارد همراهی می‌کند. و من این‌گونه یافتم همسر و هم‌سفر خود را که همواره در فکر صعود بود و نه در اندیشه‌ی سکون –حتی بر بلندای قله‌ها- که سکون، زندگی را لیز و لزج می‌کند.


این‌ها تنها توصیفاتی بدون مصداق‌اند، شاید در فرصتی به شرح زیبایی‌های این مصادیق بپردازم.


پس‌نوشت:

1- این نوشته را درست یک هفته پیش در هنگامی که درگیر نمایشگاه کتاب تهران بودم نوشته‌ام، صبح روزی که قرار بود برای جمع‌آوری غرفه خدمت نمایشگاه برسیم!

2- هیچ اعتقادی به مناسبت‌نویسی ندارم و فکر نمی‌کنم که حقایق زندگی به واسطه‌ی گذشت زمان، بی‌رونق شوند. این نوشته را هم آن روز، نه از آن رو که روز زن باشد تحریر کردم، بلکه حسی بود که در آن ساعت بنا به شرایطی که داشتم در من جوشید و این شد که می‌بینید.

3- دوست دارم نظر جاکتابی‌خوانان را در این‌باره که چنین نوشته‌هایی در جاکتابی دیده شود یا نشود بدانم!


روش برداشت از قرآن / علی صفایی حائری

پاسخ به پرسش‌های ناتمام


*خوب یادم است آن روزهایی را که تازه ستون جاکتابی افتتاح شده بود و می‌خواستم حتما یک روز «قرآن» را به عنوان یک کتاب معرفی کنم؛ اما نشد! هربار چنین تصمیمی می‌گرفتم به ذهنم افکاری خطور می‌کرد که مرا از این عمل باز می‌داشت. مهم‌ترین دلیلم این بود که آیا کسی چون من می‌تواند قرآن را معرفی کند و دیگران را توصیه به خواندن آن کند، بی‌آن‌که دچار حالتی از نفاق شود؟!


*و خوب یادم است آن ایام را که وقتی با ذهنی جستجوگر و پرسش‌گر سراغ قرآن می‌رفتم و هربار سنگین‌تر باز می‌گشتم... آن ایام برخی آیات قرآن برایم بی‌معنا می‌نمود و این برایم غیر قابل قبول بود؛ چون نمی‌توانست این‌گونه باشد. برخی آیات هم به نظر می‌رسید که با دیگر آیات و روایات در تضاد است و این خود برایم پرسش‌ساز بود. و البته آیاتی از قرآن هم حالتی دل‌چسب داشت که انگار برای من نازل شده بود. با این همه یا می‌بایست که قرآن را بدون توجه به معانی آن می‌خواندم –برای ثواب آن- و یا هربار، باری از پرسش‌های تازه را به دوش کشم که خارج از حد و توان من بود.

*اگر خاطرتان باشد زمانی در همین ستون از کتاب «نامه‌های بلوغِ» زنده‌یاد «علی صفایی حائری» نوشتم که: «اين كتاب را مانند ديگر آثار اين نويسنده فقط به آناني توصيه مي‌كنم كه به دنبالي راهي هستند و براي يافتنش تحمّل و تأمّل دارند.» این‌بار و در این روزهای پایانی ماه مبارک رمضان از «روش برداشت از قرآن» اثر گران‌سنگ دیگر این نویسنده، اگر خدا بخواهد، خواهم نوشت. اول از همه باید اعتراف نمود از این کتاب پربار و پرمغز نوشتن، کار ساده‌ای نیست؛ پس بیش‌تر از خود کتاب وام خواهیم گرفت تا این مشکل بر ما آسان گردد. فقط توضیح آن‌که: کتاب حاضر را نه برای خواندن بلکه برای اندیشیدن باید خواند و برای آن نیاز به حوصله فراوان داریم. و دیگر آن‌که هر کلمه در آثار مرحوم صفایی، معنای واقعی خودش را دارد پس نباید از کنار این کلمات ساده گذشت. این کتاب می‌تواند آغاز خوبی باشد برای بهره‌برداری واقعی از قرآن.


*«... در این بازگشت، کسانی هستند که بر اساس آرزوها و رویاهای گنگ و یا تلقین‌ها و تشویق‌ها و یا افتادن در یک جوّ گرم، به قرآن رو آورده‌اند. این‌ها بدون این‌که سوالی طرح کرده‌باشند و یا نیازی و ضرورتی را یافته باشند و یا اصلا چیز معلوم و مشخصی را خواسته باشند، کتاب را می‌گشایند و معلوم است که با دست خالی باز می‌گردند و مایوس و متحیر می‌مانند و یا با خیالات و بافته‌های هماهنگ، خود را فریب می‌دهند و سرگرم می‌سازند. اصولا مطالعه هر کتاب، مادام که با طرح سوال همراه نباشد، بهره نمی‌دهد...»


چگونه بازیگر شویم؟ / امید مهدی‌نژاد

کلیدهایی برای بازیگر شدن!


*آرزوی بازیگری از دیرباز در ذهن و اندیشه آدمی حضور داشته و حتی مشاهده می‌شود که قلب برخی از آدمیان فقط با آرزوی شیرین بازیگری در سینما و تلویزیون می‌تپد! این آرزو نه فقط در دل انسان امروز جای داشته که حتی غارنوشته‌های انسان‌های اولیه نیز حکایت از این آرزوی دیرینه دارد!! متاسفانه با وجود این‌که استعداد بازیگری در بسیاری از آدمیان مشاهده می‌گردد اما شاهدیم که این توفیق نصیب کسان معدودی می‌شود که از قضا چیزی هم نسبت به دیگران سر ندارند! به هر حال قصد گلایه نداریم بنده خودم به عنوان یک نویسنده، گله و شکایتی که ندارم هیچ، که حتی خدا را بر این موضوع شاکرم؛ اما رسالتم ایجاب می‌کند که راهی برای مشتاقان این حرفه بنمایم!


*اخیرا کتابی توسط نشر سوره مهر منتشر گردیده با عنوان «چگونه بازیگر شویم؟». این کتاب بی‌شک راهنمای خوبی می‌تواند باشد برای آنان‌که کنجکاوند تا به راز موفقیت برخی بازیگران پی ببرند. «امید مهدی‌نژاد» نویسنده این اثر بی‌هیچ مضایقه‌ای پرده از اسرار ایشان –یعنی بازیگران شهیر محترم‌مان- برمی‌دارد تا هرآن‌کس که مشتاق و مستعد این هنر است به آرزویش برسد. اما امید مهدی‌نژاد را لابد می‌شناسید و البته باید بشناسید و حتما نیازی به معرفی‌اش نیست! حالا برای آنان‌که خواب بوده‌اند و یا دوست دارند دوباره بدانند یا بیش‌تر بدانند عرض می‌کنم که از مهدی‌نژاد، شاعر و طنزپرداز معاصر، در همین ستون معرفی‌هایی به عمل آمده. او هم در عرصه شعر دست توان‌مندی دارد و هم در وادی طنز، قلم کوشا و موفقی. عموما کارهای طنز خود را در نشریات و جراید با عنوان «برزو بی‌طرف» ثبت می‌کند و خیلی‌ها هم احتمالا با این نام بشناسندش. از او مجموعه‌هایی با عنوان «رجزمویه»، «کتاب سوم» و... منتشر شده و آخرین مجموعه شعر او با عنوان «آتش‌گردان» به زودی منتشر خواهد شد(این‌ها یعنی که خیلی کارش درست است!).

*اما کتاب چگونه بازیگر شویم یکی از عناوین مجموعه چگونه «هنرمند شویم است؟»، خوب این یعنی چه؟ یعنی اگر دوست داشتید که خواننده، موسیقی‌دان، نقاش و... هم بشوید ناامید نباشید اما به هرحال چون همه دوست دارند که.... ما رعایت حال عموم را کردیم! این کتاب به دو فصل تقسیم می‌شود. فصل اول: توصیه‌هایی برای بازیگر شدن است و فصل دوم: توصیه‌هایی برای بازیگر ماندن! نیازی به توضیح بیش‌تر هم ندارد. توضیحات و راهنمایی‌های مهدی‌نژاد به تصویرگری «محسن ایزدی» آراسته شده تا توضیحات بی‌ابهام باشند و نکته‌ای جا نیافتد.


*«مبحث «دماغ» از مباحث کلیدی کار بازیگری است. دماغ‌تان را به تیغ جراحی جراحان بسپارید تا کوچک و کوچک‌ترش کنند. سعی کنید دماغ‌تان در هر فیلم کوچک‌تر از فیلم قبلی باشد. اگر بتوانید دماغ را بالکل از صورت‌تان محو کنید، موفقیت‌تان را به میزان دویست درصد تضمین کرده‌اید.


مجموعه‌ی نامرئی / مجموعه‌ی 45 داستان کوتاه از 26نویسنده‌ی آلمانی‌زبان

با داستان نامرئی شوید!


*‌‌ بعضی وقت‌ها اشتهای آدم به یک پرس کامل و پرو پیمان غذا نمی‌کشد. دوست دارد مزمزه‌ای کند و بنشیند کنار، بعد اگر خوشش آمد وقتِ گرسنگی بیاید و یک دل سیر از همان چیزی که مزه کرده و به مذاقش خوش آمده، بلنباند! درست مثل وقتی که آدم بعضی کتاب‌های ورزشکارِ سنگین‌وزن را، در قفسه کتاب‌ها می‌بیند و دلش برنمی‌دارد قاشقی بزند. در عوض دلش قنج می‌رود برای یک بستنی یخی یا آلوچه‌ای ترش که اشتهایش را تحریک کند! 


* من اولین باری که کتاب‌های«نشر ماهی» را توی قفسه یکی از کتاب‌فروشی‌های شهرمان دیدم درست وقتی بود که مشغله زیاد و حجم کتاب‌های درسی که البته دوست‌شان دارم نمی‌گذاشت خطر کنم و بروم دنبال دیگِ آبگوشت! نه این‌که دلم رمان و داستان نخواهد، مگر بی‌داستان هم می‌توان زیست!؟ اما آن موقع بیش‌تر دنبال جایگزینی بودم تا خلاء بی‌داستانی را پُر کند و چه بهتر از یک مجموعه داستان که هر وقت اراده کنی از داستان‌هایش مزه کنی. اما لطف کتابی که من دیدم فقط به مجموعه داستان بودنش نبود، بل گردآوری هدف‌مند آن بود که برای نویسندگان هم‌طن و یا هم‌زبان و یا نویسندگان مهاجرِ هم‌درد و... به صورت مجزا کتابی تعریف شده بود. این طوری بدون دردسر می‌توانستی از یک نویسنده داستانکی بخوانی و نه کاملا بلکه نسبتا با فضای روحی و حال و هوای درونی داستا‌ن‌های او آشنا شوی آن وقت اگر دلت خواست و به هوس افتادی بروی سراغ آثار دیگر و مستقل همان نویسنده.

* و اما «مجموعه نامرئی» عنوان کتابی است از همین نشر و با همین سبک و سیاق. مجموعه 45 داستان کوتاه از 26 نویسنده آلمانی‌زبان یعنی: اتریش، آلمان فدرال و دموکراتیک و سوییس. این کتاب اگرچه واقعا نامرئی نیست اما بعضی از داستان‌هایش آدم را می‌برد به دنیای نامرئی قصه و خیال. حال و هوای داستان‌ها با هم بسیار متفاوت است حتی سبک بیان و شکل داستان‌ها هم یک‌دست نیست. از داستان تخیلی بگیرید تا جنایی و فلسفی و اجتماعی. خلاصه چهل تکه‌ای است نه در خور توصیف محدود کلمات. اگر چه ممکن است همه داستان‌ها را نپسندید همان‌گونه که من نپسندیدم! اما لطف کار به همین امکان مقایسه و انتخاب است. و چشیدن یک عالمه مزه با هم. در این مجموعه می‌توانید از نویسنده‌هایی مثل توماس مان، پتر هانتکه، گونتر گراس، ماکس فریش، هرمان هسه، برتولت برشت و دیگران داستان پیدا کنید. داستان‌هایی با ترجمه «علی‌اصغر حداد» و پیشگفتار مفصلی از او که کلی درباره ادبیات آلمانی‌زبان به شما اطلاعات می‌دهد.


پی‌نوشت: دوباره یک معرفی دیگر از همسرم در فرصتی کوتاه، یعنی در مدت زمانی که از فروشگاه تماس گرفتم و با دوچرخه رکاب‌زنان آمدم -شاید 20 دقیقه- گو این‌که به گمانم مانند دیگر نوشته‌هایش نشده، اما به نظرم در این مدت زمان که در کنارش زحمت درست کردن کشک بادمجان -این غذای مورد علاقه‌ام- را هم می‌کشید به اندازه‌ی کافی خارق‌العاده است!


راهنمای زائران نمایشگاه کتاب تهران!

پیش‌نوشت: خلاصه‌ای از متن پیش رو در شماره‌ی دیروز جیم منتشر شد. به عبارت دیگر آن‌چه در زیر آمده نسبت به آن‌چه دیروز در جیم منتشر شده کامل‌تر است؛ به عبارت دیگر لطفا آن‌چه در زیر آمده را بخوانید زیرا آن‌چه دیروز خوانده‌اید (خوانده‌اید؟) ناقص بوده و این متن کامل. به عبارت دیگر...!



** آنان که عجله داشته‌اند و مثل این بچه‌مثبت‌ها خواسته‌اند خودشان را اول وقت به آنجا برسانند که هیچ! اما اگر قرار است راهی سفر به مقصد نمایشگاه کتاب تهران باشید یا الان در راهید خوب گوش سپارید تا بعدا گلایه نکنید که چرا نگفتی؟!


** پیش از شروع هر کاری باید نیت کنید! خودتان هم خوب می‌دانید که اگر نیت‌تان درست نباشد ضرر می‌کنید! نیت‌تان را هم اصلا لازم نیست به زبان بیاورید فقط تکلیف‌تان را با خودتان مشخص کنید که چرا به نمایشگاه می‌روید؟ اگر برای خورد و خوراک است که حسابی ضرر کرده‌اید. چون واقعا ساندویچ‌های آنجا یا حتی پلوخورشت‌هایش به طی مسافت 2000کیلومتر نمی‌ارزد! آدم برای شکمش نهایتا می‌رود شاندیز نه بیش‌تر!


اگر برای تخفیف می‌روید هم بنده به عنوان نویسنده جاکتابی حساب کرده‌ام که اگر کمتر از 500هزار تومان کتاب بخرید هم ضرر کرده‌اید. خودتان بنشینید پای حساب و کتاب متوجه عرض بنده خواهید شد. تازه اگر در این وانفسای بازار کتاب سراغ یک کتابفروشی بروید و این‌قدر از او خرید کنید مطمئن باشید اگر ذوق‌مرگ نشود همان اندازه به‌تان تخفیف خواهد داد!


اما اگر عجله دارید تا تازه‌های کتاب را ببینید و نمی‌توانید صبر کنید تا کتابفروش شهرتان آن را بیاورد که خوب جای اعتراضی وجود ندارد، چون عجله را که نمی‌شود کارش کرد!


اما اگر اصلا شهرتان کتابفروشی درست درمانی ندارد که بتوانید کتاب‌های دل‌خواه‌تان را از او تهیه کنید لطفا به مسئولان فرهنگی‌مان گزارش دهید، تا اگر از دیدن این‌همه جمعیت در نمایشگاه تهران ذوق‌زده شده‌اند، ذوق‌زدگی‌شان قدری فرو بنشیند و شاید هم خدای ناکرده قدری دچار تالم و اندوه شدند و نم اشکی بر چشمان‌شان نشست!


اما اگر به نیت تفریح می‌روید نمایشگاه هم که معلوم می‌شود دل‌تان خوش است! به قول حضرت سعدی:
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو بیا قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی!


تصویری از غرفه‌ی نشر سپیده‌باوران پیش از افتتاح نمایشگاه

** آن‌قدر این نیت را کش دادیم که نمایشگاه‌مان قضا شد! آقا کلا بی‌خیال! وسواس را کنار بگذارید و حتما نمایشگاه بیاید. به هرحال از قدیم گفته‌اند: «کاچی بِه از هیچی» اما سریع و تند این نکته‌ها را هم خدمت‌تان عرض کنم که مخاطب محترم کتاب‌خوان جیم‌دوست آن جا از دست‌مان نرود! اول این‌که ؟ آنجا وقت‌تان را جلوی هر غرفه‌ای تلف نکنید؛ مگر این‌که پاهای آهنین‌تان را با خود برداشته باشید و همچنین خورد و خوراک لازم برای یک هفته را به همراه آورده باشید.


بهتر است برای جلوگیری از اتلاف وقت، قبلا فهرستی از کتاب‌های مورد نظرتان و همچنین ناشران آن‌ها و همچنین ناشرانی که به کتب آن‌ها علاقه دارید تهیه کنید و بعد در روزهای اول نمایشگاه، که سر راهنمایان نمایشگاه خیلی شلوغ نیست، از ایشان نشانی‌شان را بگیرید!


** حالا که این‌قدر به خودتان زحمت سفر داده‌اید لااقل بروید سراغ کتاب‌هایی که تهیه آن‌ها در کتابفروشی‌های شهرتان مقدور نبوده تا زیره به کرمان نبرده باشید!


** اگر کمی قدر حساب و کتاب باشید می‌توانید به راحتی محاسبه کنید که تخفیف ناشران در نمایشگاه کتاب و حتی تخفیفی که خود نمایشگاه –به صورت بن‌کارتبه دانشجویان و... با هزار زحمت و مکافات می‌دهد- و آخر هم با ترافیک پایانه‌های آنجا به زور باید از آن استفاده کنید اصلا به این نمی‌ارزد که حلقه‌های توزیع را در هر شهری که هستید ضعیف‌تر و نحیف‌تر کنید و بازارشان را تا با خرید یک‌ساله خود کساد کنید. زیرا بعدا کتاب‌هایی را که به صورت فوری لازم دارید نمی‌توانید از آن کتابفروش بیچاره تهیه کنید!


** حال و هوای نمایشگاه را خوب بررسی کنید تا حال و هوا و وضعیت بازار نشر دست‌تان بیاید. بعد بنشینید و یک دل سیر گریه کنید!


** گریه چرا؟!! وقتی کتاب‌های نمایشگاه را از لحاظ محتوا به صورت کمی بررسی کنید و ببینید که این‌همه کتاب بی‌فایده، بله دقیقا کتاب بی‌فایده، در این نمایشگاه وجود دارد و جای این‌همه کتاب خوب خالی است، می‌بینید که دهر بر مدار سفلگان و کتاب‌هایشان می‌چرخد! گو این‌که محتوای این کتاب‌ها این‌قدر تکراری باشد. مثلا وقتی دقت کنید می‌بینید که در این نمایشگاهی که یک‌وجب جایش این‌قدر ارزش دارد، شونصد جلد کتاب درباره این‌که چگونه نوک بینی‌تان را تیز کنید، پیدا می‌شود.


** حتما از زمان مسافرت‌تان برای مطالعه استفاده کنید!


پس‌نوشت: نمایشگاه کتاب تهران، شبستان، انتهای راهروی19 غرفه‌ی 43(درضمن اگر دنبال غرفه‌ی امیرکبیر می‌گرید روبروی غرفه‌ی ماست!) منتظر حضورتان هستیم. نشر سپیده‌باوران.

در ضمن امسال با عناوینی تازه و جذاب میزبان‌تان شده‌ایم:

هی شعر تر انگیزد (طنز امروز5)/سعید بیابانکی
داشت عبا‌س‌قلی خان پسری (طنز امروز4)/نسیم عرب‌امیری با مقدمه‌ی ابولفضل زرویی نصرآباد
انجیل به روایت جلیل(شعر امروز25)/جلیل صفربیگی
در آستانه تازه شدن (100رباعی امروز)/به کوشش سیدعلی میرافضلی

لایم لایت / چارلی چاپلین

روشنایی‌های زندگی

*پیش‌درآمد/ «سینمای اقتباس» واژه‌ای کاملا آشنا برای اهالی سینماست. در تاریخ سینما فیلم‌های مشهور و متعددی ساخته شده‌اند که از آثار داستانی -مشهور یا مهجور- اقتباس شده‌اند. جالب این جاست که این فیلم‌ها، هراندازه در تولید موفق بوده‌اند معمولا رضایت کسانی را که پیش‌تر رمان را خوانده‌اند، جلب نکرده است؛ اهالی سینما و روان‌شناسان دلایل متعددی را هم برای توجیه این امر ذکر کرده‌اند (که ما ذکر نمی‌کنیم و خودتان جویای آن باشید!).


*درآمد/ اما این مقدمه‌چینی برای معرفی رمانی با نام «لایم لایت» است که داستانی وارونه دارد! این رمان اقتباسی داستانی از آخرین فیلم ساخته «چارلی چاپلین» با همین نام است که «روژه گرونیه» نویسنده فرانسوی قلم‌رنجه فرموده است!


*پرانتز/ چارلی چاپلین کسی نیست که نیاز به معرفی داشته باشد. اطراف این نوشته هم معرفی مشروحی از او صورت گرفته اما بد نیست تذکر دهیم که جدا از حرکات ویژه صورت و بدن او، که او را کمدینی مشهور و موفقی نمود و همچنین خلق آثاری گزنده و شیرین که او را فراتر از زمان خود نشان می‌دهد. دو ویژگی واقعا قابل تحسین را باید از او یاد کرد: جسارت و شجاعت و همچنین روشن‌بینی اجتماعی او که کاملا با آثار و شخصیت او همراه است.

*نهفت/ لایم لایت، داستان زوال و انزوای کمدینی مشهور است که با زندگی دست و پنجه نرم می‌کند. کمدینی با نام «کال‌وِرو» که افکار و مشاهدات روزانه‌اش و هم‌چنین کابوس‌های شبانه‌اش همه او را به یاد ایام شهرت و محبوبیتش می‌اندازد، آن زمان که در مشهورترین تالارهای شهر انبوهی از تماشاگران به احترام او می‌ایستادند و او را با تشویق‌های پیاپی و طولانی بدرقه می‌نمودند. اما خواننده در طول داستان با اشخاص دیگری که هرکدام در زندگی خود به نوعی دچار این زوال و سقوط شده‌اند مواجه می‌شود. از دوست و همکار او در دوران جوانی بگیرید تا صاحب‌خانه‌اش و همچنین دختری که پس از اقدام به خودکشی توسط کال‌ورو نجات داده می‌شود. اما این آشنایی تغییراتی در زندگی هردو شخصیت داستان می‌گذارد و به نوعی ریسمان داستان همین آشنایی و به قول خود کال‌ورو: عشق افلاطونیی است که بین او و این دختر ایجاد می‌شود. اما توجه به این‌که این آخرین اثر چاپلین است، اثری که او در ایام پیری خلق کرده، می‌تواند کلیدی باشد برای درک بهتر از شخصیت آخرین سال‌های این کمدین بزرگ.


*فرود/«...یگانه کاری که ستارگان می‌کنند این است که بر محور خود برقرار بمانند. و خورشید که شعله‌های خود را تا مسافت پانصدهزار کلیومتری پرتاب می‌کند، این ابلهی که همه ثروت‌های طبیعی خود را به باد می‌دهد، همین خورشید، آیا قدرت تفکر دارد؟ نه!...»