داشت عباس قلی خان پسری / نسیم عرب‌امیری

پسر عباس قلی خان چه کاره بود؟!

** اگر به احساسات جامعه محترمه نسوان (بانوان) برنخورد، بدون هیچ‌گونه قصد و مرضی، و بی‌آن‌که استعدادهای درخشان و رتبه‌های تک‌رقمی‌شان در کنکور را فراموش کرده باشیم، این‌گونه مشاهده می‌شود که حضور این قشر در شعر طنز بسیار کم‌رنگ است. و واقعا ما از این بابت خیلی متاثر هستیم. به همین دلیل است که دیری است کلا هیچ شعر طنزی به دل‌مان نمی‌نشیند و حتی شعرهای طنز کوفت‌مان می‌شود وقتی می‌بینیم شاعرش یک بانو نبوده است! البته عمده‌ترین علت کم‌رنگی و کم‌رونقی این حضور -به قول استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد- «ادب شرقی و لزوم حفظ متانت و وقار» باشد.


** تا این‌که سرکار خانم «نسیم عرب‌امیری» این طلسم را شکستند و مجموعه شعر طنزی با عنوان «داشت عباس‌قلی‌خان پسری» را روانه بازار نشر کردند. خانم عرب‌امیری طنزپردازی میانه‌رو و کم‌حاشیه است. در شعرهای او، چنان‌که از یک‌طنزپرداز بانو توقع می‌رود، حریم حیا حفظ می‌شود و می‌توان اعتراف نمود که این حریم باعث رونق و ظهور بیش‌تر هنرمندی در سروده‌های او شده است. جناب زرویی نصرآباد در مقدمه‌ این کتاب، چنین نوشته‌اند: «...طنز عرب‌امیری، طنزی فخیم، نجیب و مبتنی بر تعاریف جهانی و آکادمیک طنز است. از پرخاشگری و پرده‌دری می‌پرهیزد و عفت کلام را فدای جذب مخاطب بیش‌تر نمی‌کند.... او به خوبی آموخته است که اگرچه پرداختن به مسائل داغ روز، به کارش بعد رسانه‌ای می‌دهد و او را سریع‌تر به شهرت می‌رساند، بهتر است که با پرداختن به دغدغه‌های انسانی، به ماندگاری آثارش بیاندیشد.»

** عنوان کتاب، که حتما برای‌تان آشناست، برگرفته یکی از سروده‌های مشهور ایرج‌میرزا است. همان سروده مشهوری که –علی‌الخصوص جوانان قدیمی- اجرای صوتی‌اش شنیده باشند: «داشت عباس‌قلی خان پسری/پسر بی‌ادب و بی‌هنری/ اسم او بود علی‌مردان خان...»

عرب‌امیری با استفاده از ریتم و فرمت ظاهری این سروده آشنا، دست به سرایش مجموعه‌ای شعر می‌زند که همه آن‌ها با مصرع آغازین همین شعر شروع می‌شوند. او در این سروده‌ها با بی‌طرفی و ظرافت ستایش‌برانگیزی دست به نقد اصنافی از جامعه می‌زند و ضعف و کجی‌های‌شان را به خوبی نمایش می‌دهد. یک‌بار مچ دزد خرده‌کاری می‌گیرد که حالا دانه‌درشت شده است و باری دیگر سراغ جوان ورزش‌کاری می‌رود که روزگار سر ناسازگاری با او برمی‌دارد...


** بی‌خبر عزم کوه قاف کنید
دوستان! بنده را معاف کنید
مرضی مثل ترک عادت نیست
سر بی‌درد جز سعادت نیست
فهم و دانش اگرچه مطلوب است،
عقل ناقص برای من خوب است
قصد دارم که بندگی بکنم
بگذارید زندگی بکنم
بکشید از کنار من یک جوب(!)
لای دندان من علوفه خوب
بعد ترسیم چشم‌هایی ناز
دوست دارم دو قطعه گوش دراز
تا که راحت‌تر از زمین پا شم
دوست دارم چهارپا باشم!
دست آخر به یک زبان غریب
روی پیشانی‌ام به این ترتیب،
بنویسید: «توی مکتب من
فهم هر چیز زایدی قدغن»
چون که هرگز نمی‌دهم از دست

لذتی را که در خریت هست!


مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /142صفحه / چاپ اول 1391 / قطع رقعی/ 4400 تومان

اين كتاب را می‌توان از فروشگاه كتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


بی‌ربط نوشت: اگر دقت فرموده باشید، لینک صفحه‌ی «ختم ساغر» -که گه‌گاه با ابیاتی که مورد توجهم قرار می‌گیرند به‌روز می‌شود- در سمت چپ صفحه، زیر عنوان «فهرست اصلی» قرار گرفته است. هم‌دلی‌تان مایه‌ی مسرت است.


کتاب‌خاطره‌ای از علی‌رضا بدیع

کتاب آشپزی با طعم شعر!


یک بار فرهنگسرای سی‌مرغ بودیم و زنده‌یاد علی نجفی کتاب قطوری، که خیلی علاقه‌مند بودم بخوانمش اما فرصت آن پیش نمی‌آمد که این کتاب را تهیه و مطالعه کنم، در دستش بود. جلسه که تمام شد، مثل یک عقاب که طعمه‌ای را شکار می‌کند، به سمت کتاب خیز برداشتم و زدم بیرون. قریب به 1500 متر رو دویم و علی نجفی با 50 سال سن، این سربالایی رو مثل یک جوان بیست ساله می‌دوید! مدام فریاد می‌زد که وایسا؛ اما من در جواب  می‌خندیدم و فرار می‌کردم. بالاخره پس از طی یک مسافت نسبتا طولانی، به خودم آمدم و گفتم که این یک ماجرای معمولی نیست که ایشان با این سن و سال این همه مسیر را به التماس دنبالم می‌کنند. ایستادم و ایشان نفس‌زنان ایستاد و گفت: به خدا کارت ندارم وایسا! من هم به ترحم ایستادم و دیدم که به سمت زانوانش خم شده و نفس-نفس می‌زند. بعد رو کرد به من و گفت که این کتاب را از شخصی، یک‌روزه امانت گرفته و باید که همان روز بخواندش. نگاهی به او انداختم و دلم برایش سوخت و کتابش را پس دادم؛ کتاب «شاهد بازی در ادبیات فارسی» دکتر سروش شمیسا را!
حالا به همین مناسبت و از همین تریبون به دوستانی که کتاب‌هایی رو از بنده به امانت گرفتند و من -مثل زنده‌یاد نجفی- دنبال آن‌ها ندویدم که آن‌ها را پس بگیرم اعلام می‌کنم که لطفا و خواهشا کتاب‌ها رو پس بدهید!


***

خاطره‌ای هم دارم از اولین کتاب خودم یعنی «حبسیه‌های یک ماهی» که سال 1384 قرار بود منتشر شود. طرح جلد کتاب را آقای عالمی با مشورت من قرار بود این‌گونه بزنند که یک ماهی را داخل یک مخلوط‌کن، به نوعی که انگار داخل یک تنگ است، قرار دهد. ناشری که قرار بود کتاب را منتشر کند قدرت پخش نداشت و قرار بود خودم کتابم را توزیع کنم. اوائل اردیبهشت بود که با من تماس گرفتند که امروز یک وانت کتاب‌تان را می‌آورد و اگر ایرادی ندارد ما یک کتاب از یک نویسنده دیگر را هم همراه کتاب‌تان بفرستیم که ایشان بعدا از شما تحویل بگیرند و من هم قبول کردم. دو ساعتی منتظر بودم که ماشین بیاید و دوستان هم آمده بودند که در خالی کردن کتاب‌ها به من کمک کنند. ماشین که رسید از راننده پرسیدم که جز کتاب من دیگر چه کتابی هست؟ و ایشان جواب داد که جز کتاب شما کتابی هست که فکر کنم یک کتاب آشپزی است! کتاب‌هایم را خالی کردیم و پرسیدم که این‌ها کتاب داستان است، پس آن کتاب آشپزی کو؟ و ایشان با تعجب گفت مگر همین کتاب که عکس یک ماهی داخل یک مولینکس است، کتاب آشپزی نیست؟!


توضیح:

این دو خاطره نیز برای همان ستون کذایی در هفته‌نامه‌ی پنجره به نقل از علیرضا بدیع مکتوب شد. بدیعی که اکنون خاطرخواهان خودش را میان جوانان یافته و چند اثر از او نیز در جاکتابی معرفی شده است.



زندگی سیدمحمد حسینی بهشتی / افسانه وفا

روایت زندگی یک امت


** برخی انسان‌ها چنان ساده و سرسری مورد تمجید و تعریف‌های مکرر قرار گرفته‌اند، که کار برای آنان‌که قصد دارند تا ستایشی راستین از ایشان به عمل آورند، دشوار می‌شود. شهید بزرگوار سیدمحمد حسینی بهشتی از این دسته است. کسی که امام انقلاب -در موجزترین و پیچیده‌ترین توصیف- «امت»اش می‌خواند (آن‌گونه که خداوند در کتابش از ابراهیم(ع) یاد می‌کند). شاید چندان هم جای خرده‌گیری از نسل امروز نباشد که چرا چنین «امت»ی را نمی‌شناسد. چون گمان‌مان این‌گونه شکل گرفته که ایشان را می‌شناسیم، گمانی که رسانه‌ها با برنامه‌های تشریفاتی و سطحی برای‌مان ایجاد کرده‌اند. از رسانه‌ها نیز خرده‌ای نمی‌گیریم، زیرا که دیری است آن‌ها را در همین سطحی که دارند پذیرفته‌ایم و اصلا مگر روایت زندگی یک انسان، حتی اگر بهشتی نباشد، کار ساده‌ای است؟

** «زندگی سیدمحمد حسینی بهشتی» عنوان کتابی است که به زندگی این شهید می‌پردازد. اثری از سرکار خانم «افسانه وفا» که انصافا به خوبی توانسته نگاتیوهای این زندگی پر از حرکت و تعقل و جهاد را مونتاژ کند. او داستان را از «میرمحمدصادق»، یعنی پدربزرگِ مادریِ شهید بهشتی آغاز نموده و از شخصیت او و جایگاه علمی‌اش به گونه‌ای سخن گفته تا ما زمینه‌های شخصیتی و تربیتی چنین فردی را به راحتی نادیده نگیریم. پس از آن به مادر و ماجرای خواستگاری شدنش توسط فضل‌الله (پدر شهید بهشتی) می‌پردازد و این‌ها همه حرکت روانی را برای درک بهتر چگونه زاده شدن و ایام کودکی شهید، ایجاد می‌نماید. از تحصیل در مدرسه و حوزه و دانشگاه و لیسانس و... و.... و.... حالا مگر قرار است که این زندگی پر فراز را همین‌جا در همین ستون مختصر خلاصه کنیم که شما را از خواندن کتاب بی‌نیاز نشان دهد؟!

قلم نویسنده ماجراجو و در عین حال ساده است و در یک خط زمانی مشخص می‌گردد و این سبب می‌شود که مخاطب به درک نزدیک‌تر و دقیق‌تری از شخصیت شهید بهشتی نائل گردد. در عین حال حواشی داستان این زندگی، ما را با شرایط و وقایع و درگیری‌های پیش و پس از انقلاب، به صورت ملموس‌‌تری آشنا می‌سازد و این خود ستایشی دیگر می‌طلبد. البته درک صحیح از شرایط اجتماعی و مردمی آن زمان برخی عجایب این زندگی را بیش‌تر آشکار می‌سازد.

** ...روزهای جمعه، نماز جمعه را خودش می‌خواند، شیعه و سنی پشت سرش صف می‌بستند. خطبه‌ها را به آلمانی می‌گفت. می‌خواست شیعه و سنی از هم فراری نباشند. یک‌بار با چند نفر از ترک‌های ترکیه که حنفی بودند، از محبت اهل بیت می‌گفت. آن‌ها گفتند مگر می‌شود مسلمان بود و اهل بیت را دوست نداشت؟ به نظر او هم «قصه ناصبی‌ها و دشمن اهل بیت، از قصه برادر سنی جدا بود.»....



مشخصات کتاب:

نشر روایت فتح /60 صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع خشتی/ 1450 تومان

اين كتاب را می‌توان از فروشگاه كتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


افتتاح صفحه‌ی شعر در وبلاگ جاکتابی!

لاجرم میل شدیدم برای به اشتراک‌گذاردن ابیات مورد علاقه‌ام، و از سویی پرهیز از این‌که جاکتابی هویت کتابی‌اش را از دست دهد،‌ سبب شد تا در جاکتابی، صفحه‌ای را به نام «ختم ساغر» بنا بگذارم تا دیگران نیز همچون من، نصیبی داشته باشند از خوانش این ابیات. امید که مقبول طبع مردم صاحب‌نظر واقع شود. توضیح این‌که این صفحه به فراخور حال و ابیاتی که با آن‌ها مواجهه پیدا می‌کنم -یا برایم تفسیری نو پیدا می‌کند- ویرایش و به‌روز رسانی می‌شود.



توضیح:

1- اگر پیشنهاد بهتری برای این به اشتراک‌گذاری دارید، مضایقه نفرمایید.

2- تا اطلاع ثانوی این پست در صدر این وبلاگ (به صورت تاپیک) تا راهنمایی برای مخاطبین باشند!

3- کامت‌ها و نظرات‌تان را می‌توانید در قسمت نظردهی (نشانه) همین پست قرار دهید. امیدوارم که شما نیز در این اشتراک‌گذاری پویا و فعال باشید.