سی ساغر سحری / محمدرضا مروارید

چکه چکه تا ملاقات خدا...


 **رمضان‌های کودکی را خوب یادم هست که بی‌صبرانه منتظر آمدنش می‌ماندیم و وقتی می‌رسید پر می‌شدیم از عطر سحری و افطار. دچار وجد می‌شدیم از این بر هم خوردنِ برنامه روزمره خانه، صبحانه، ناهار، شام... .
 سحرها با صدای رادیوی کوچک خانه برمی‌خواستیم و ریه‌هامان را پر می‌کردیم از بوی غذای سحر، که مادر نجیبانه و بی‌گفت‌و‌گو برای همه آماده کرده بود. و دعای سحر و لحظه‌های پایانی «...شنوندگان عزیز! تنها سه دقیقه دیگر تا اذان صبح باقیست...» و تمام روز را لب‌بستن و ننوشیدن و نخوردن...که ما هم بزرگ شده‌ایم و روزه‌داریم! تا این‌که صدای پای افطار می‌آمد و باز مادر که از صبح لب از همه چیز بسته بود جز قرآن و دعا، نجیبانه سفره می‌گشود و صدای ربنا، فضای خانه کوچک ما و روح روزه‌دارمان را پر می‌کرد...
این‌ها را نگفتم به حسرت روزهای کودکی؛ گفتم تا یادمان بیاید ما میهمان سال‌های دور و دراز این سفره‌ایم، میهمان پرتوقعی که هرساله در را برایش می‌گشایند و او خالی می‌آید و لبریز باز‌می‌گردد به زندگی‌‌اش...

**ماه رمضان که می‌آید، روزه‌دار لب می‌بندد از خوردن و آشامیدن و گناه! – که گناه هم بلعیدنی است- و لب می‌گشاید به قرآن، به نیایش و دعا... و چه خوب که خدا خودش یادمان داده چگونه سخن گفتن با خودش را... هر روز چند خط دعا، چند کلمه‌یِ کوتاهِ کوتاه... خوب هوای بنده روزه‌دارش را دارد. اما این دعاهای کوچک هر روزه را که بگذاری کنار هم، می‌شود یک اقیانوس حرف که با خدا زده‌ایم. می‌شود سی ساغر که هر سحر نوشیده‌ایم. هر روز، تنها چند قطره کلمه را چکانده‌ایم به روح‌مان و عید پایان میهمانی که نگاه بیاندازیم به خودمان، دریایی ساخته‌ایم با همین قطره‌ها.


**«سی ساغر سحری» عنوان مجموعه‌ای کوچک است که سعی دارد در دریای این دعاهای کوچک هر روزه، تعمقی کند شایسته. با زبان ادبی دل‌انگیز و صمیمانه و به قلم «محمدرضا مروارید». نویسنده تلاش می‌کند مخاطب را در لذت دریافت‌های شخصی‌ خویش از دعاهای روزمره ماه مبارک شریک گرداند و چنان‌که خود در مقدمه می‌گوید هرگز خود را پایبند به واژه‌ها ندانسته و گاه بر آن افزوده و گاه کاسته و به قول خودش: «چون گوی سرگردان خود را اندر خَم چوگان او نهاده‌ام تا آن را به زبانی همگانی واگویه کنم.»

کتاب لحنی صمیمی و ادیبانه دارد. نثری آهنگین و دل‌چسب. و روزه‌داری که گاه متحیر کوچکی این دعا می‌شود و می‌ماند تا چگونه با این جرعه‌های کوچک خود را سیراب کند، می‌تواند قدری با این کتاب و نیایش‌هایش، در فضای دعایی که در آن روز خوانده، تاملی بیش‌تر داشته باشد.

**«خدایا! بار گناه بر دوشم نشسته، سنگینی نافرمانی‌ها کمرم شکسته، کو حبیبی که بدان پناه گزینم؟ و کجاست آن دستان روان‌درمانگری که از آن درمان خواهم؟ هرچه می‌جویم تکیه‌گاهی نمی‌یابم، و بر گرد هر که می‌گردم پاسخی نمی‌شنوم، چه کنم با این کوله‌بار درشت گناهم؟ دوا و درمان از که خواهم؟ پنج روز از ماه رمضان رحمتت گذشته و از انبوه دردهایم کم نگشته، کیست جز تو که بر من بخشاید؟...»



مشخصات کتاب:


نشر سپیده‌باوران /80صفحه / چاپ دوم 1390 / قطع رقعی/ 2200 تومان

اين كتاب را می‌توان از فروشگاه كتاب آفتاب واقع در چهارراه شهدا، روبه‌روی شیرازی14، پاساژ رحیم‌پور، انتهای پاساژ با شماره تماس 0511.2222204 تهیه نمود.


پی‌نوشت:

1- این روزها برای سلامتی کسانی که -مثل من و همسرم- نمی‌توانند روزه بگیرند، دعا کنید. نمی‌دانم چقدر قدر روزه‌داری‌تان را می‌دانید اما برای منی که فقط یک‌سال توانسته‌ام روزه بگیرم، رمضان ماه پرحسرتی است. خدا را شکر کنید.

2- تقریبا بنا دارم هربار، همراه به‌روزرسانی جاکتابی صفحه‌ی «ختم ساغر» که لینکش در سمت چپ صفحه قرار دارد را به‌روزرسانی کنم. گو این‌که ممکن است زودتر و تندتر این اتفاق بیافتد. پس فراموشش نکنید.


نامه‌هاي خط خطي / عرفان نظرآهاری

نامه‌هاي خط خطي

ردّ پايي روي كاغذ

همه دوست داريم سال نو را با حركتي جديد آغاز كنيم. مثلا همين ”من“ همه ساله تصميم مي‌گرفتم كه از سال جديد خاطره نويسي كنم كه هيچ‌وقت نشد! حالا چرا از بين اين‌همه كارِ به انجام نرسيده، من از خاطره‌نويسي سخن گفتم، علت دارد. علتش اين است كه اكنون بيش از پيش احساس نياز مي‌كنم، حالات و افكار خود را در گذشته بيابم و بدانم. اصلا بگذاريد مثالي بزنيم حتماً پيش از اين لذت عبور از يك منطقه بِكرِ برفي را داشته‌اي. حالا مي‌خواهدكوچه باشد يا كوهستان؛ بعد از گذراندن يك مسير، به نقشي كه پشت سرت بر جاي گذاشته‌اي مي‌نگري و بعد با خود مي‌گويي اين نقشِ ”من“ است! حالا بعضي‌ها يك جورِ ديگر حال مي‌كنند؛ مثلا مي‌آيند و مقابل يك خانه كه تازه سيمان‌كاري شده است يك ردّ پاي چاق مي‌گذارند. خدا مي‌داند وقتي پس از چند سال آن را مي‌بينند چه حالي مي‌كنند؟! نوشتن نيز رد پايي است نه بر برف و سيمان كه بر زندگي. به هر حال اكثر ما عادت داريم براي كارهاي خوب دنبال بهانه بگرديم؛ اگرچه كار خوب نيازي به بهانه ندارد. ولي بهانه‌جو باشيم و چه بهانه‌اي نيكوتر از سال نو؟!  

«نامه‌هاي خط خطي» فرصتي است براي نوشتن و خط زدن و باز هم نوشتن. نوشتنِ انديشه‌هايي كه عموما در گذر زمان محكوم به تغييرند. و اين تغيير سن وسال خاصي نمي‌شناسد اگرچه اين دگر‌ديسي بيشتر در همين نوجواني صورت مي‌گيرد.

«نامه‌هاي خط خطي» شامل 52نامه(به تعداد هفته‌هاي سال) است نامه‌هايي كه مخاطبش خداست با زبان نوجواني با ذهني سرشار از سوال كه محرم‌تر از گوش خدا نمي‌يابد.

«عرفان نظرآهاري» نويسنده اين كتاب درباره كتابش اين‌گونه توضيح مي‌دهد:«...اين روزها آدم‌ها سرشان شلوغ است. بعضي‌ها حوصله خدا را ندارند، حال او را نمي‌پرسند، برايش نامه نمي‌نويسند؛ اما تو اين كار را بكن. تو حالش را بپرس. تو چيزي برايش بنويس، ساعت‌هايت را با او قسمت كن؛ ثانيه‌هايت را هم. و امّا آن كتاب آسماني، يادت هست؟ اسمش قرآن بود. كلمه‌هاي خدا بود در دست‌هاي پيامبر. با اين‌كه اين روزها، اين كلمه‌ها همه جا هست، اما كسي آنها را نفس نمي‌كشد، كسي با آن‌ها زندگي نمي‌كند. تو اما كلمه‌هاي خدا را نفس بكش و زندگي كن؛ و اما اين آيه‌ها كه لابه‌لاي هفته‌هاي تو آمده است، تلنگر كوچكي است به قلب بزرگ تو، تا بروي و سراغي از ايشان بگيري. ديگر چه بگويم... كه تويي و كلمه و خداوند.

پس برايش بنويس... بنويس....هرچه كه باشد...»

 




رَسمِ رُستَن

نه لب گشايدم از گُل نه دل كشد به نبيد

چه بي‌نشاط بهاري كه بي رخِ تو رسيد

نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌اي كه شكُفت

به سوگواري زُلف تو اين بنفشه دميد

بيا كه خاك رهت لاله‌زار خواهد شد

ز بسكه خون دل از چشم انتظار چكيد

 

اين شعركه نه، ذكرِ بهارانه من است. از آن غم  مي‌چكد، ليكن غمي اميدوارانه. بهار براي بعضي‌ها مُهر تكرار خورده و چيزي جز ملال و اندوه نصيب‌شان نمي‌كند. چه بسا هر بهار ملال‌انگيزتر از سال پيش. اما بي‌پرده! چه توفيري است ميان بهار و خزان وقتي انتظاري در ميان نباشد؟

*فصل‌ها به ما رسمِ كمال مي‌‌آموزند: ريختن، خلوت، شكفتن، بار دادن. اكنون در كدامين فصلِ زندگي بسر مي‌بريم؟

*آنان كه از بهار تكرار را مي‌بينند، ”عيد“ معناي تازه‌اي نصيب‌شان نمي‌كند. اما آنان كه از بهار پنجره‌اي رو به تماشا ساخته‌اند، پيوند خورده‌اند با فصلي كه خزاني از حسرت ندارد. عيدشان مبارك!

*از اينكه اين چند خط آميخته به نصيحت شد، عذرخواهم. پس ببخشاييد. و نصيحت بشنويم كه خود گفته است:« نصيحت گوش كن جانا، كه از جان دوست‌تر دارند/جوانان سعادت‌مند، پندِ پيرِ دانا را»

ز كوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي

از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروي

چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت كن

كه قارون را ضررها داد سوداي زراندوزي

طريق كام‌جُستن چيست؟ تركِ كام خود گفتن

كلاه سروري آنست، كزاين ترك بردوزي

ندانم نوحه قُمري به طرف جويبارن چيست

مگر او نيز چون من غمي دارد شبانروزي؟

به عُجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم

بيا حافظ كه جاهل را هِني‌تر مي‌رسد روزي

*خداوندا! قلب‌هامان را چنان مُنقَلب كن كه دلخوش تغلّب‌هامان نباشيم. ما را از هسته تنگ روزمرگي وارهان و آنگاه رسمِ رُستن‌مان بياموز تا تجسّم بهار شويم.

اي كه نهان نشسته اي، باغ درون هسته‌اي

هسته فرو شكسته‌اي، كاين همه باغ شد روان

*خداوندا! بهار نفس مسيحايي توست، زنده‌گي‌مان بخش.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند؟

تيرانا / مهرداد اوستا

تيرانا - مهرداد اوستا

حماسه كلمات

براي شناخت يك نويسنده جز آنكه به خواندن آثارش بپردازي و به دنبال زندگي‌نامه‌اش بگردي چه  راهي وجود دارد؟ آيا نويسنده همان كس است كه در سطور يك كتاب مي‌بينيم؟ مي‌توان گفت كه بين تفكر يك نويسنده و اثرش رابطه‌اي است به ميزان صداقت نويسنده. و صداقت چيزي است كه به راحتي در «تيرانا» اثر زنده‌ياد مهرداد اَوِستا احساس مي‌شود.

«مهرداد اوستا» نام صيقل خورده و تخلّصِ ادبي «محمدرضا رحماني» است تا جايي كه كمتر كسي او را بدين نام شناسد.او به سال 1308 در بروجرد ديده‌گان خود را به هستي گشود و در 17 شهريور سال 1370 در تهران، هنگام اشتغال به تصحيح شعر و تعليم، در تالار وحدت آنها را فرو بست تا جامعه ادبي را سوگوار نبودنِ خود كند. از آثار وي مي‌توان به (مهر و آتش - پژوهشي در شاهنامه)، (از كاروان رفته – تصحيح ديوان سلمان ساوجي)، (از درد سخن گفتن – مجموعه شعر) و ... اشاره كرد.

تيرانا حماسه‌اي است شورانگيز و روح‌فزا. انگار كن كه فردوسي و سعدي را در هم آميزند. شكوه كلمات از يك‌سو و لطافت انديشه‌اي كه در بين واژه‌ها رخ مي‌نمايد از سوي ديگر، در وجود هر خواننده مشتاق و آشنا با ادبيات پارسي، التهابي شورآفرين برمي‌انگيزد.

تيرانا حاصل طوفان‌هاي ذهنيِ نويسنده‌اي است با تخيّلي شگفت و ذهني شاعرانه. و مؤلف بي‌ترتيب و بدون قاعده آنها را كنار هم چيده تا صرفاً احساسات خود را در زمينه‌هاي مختلف بيان كرده باشد؛ كه در اين بين مي‌توان به بيان نابساماني‌هاي اجتماعي، عشق به آزادي وآزادگي، انتقاد از حكومتي كه كمر به تباهي انسانها بسته، نابودي ارزش‌هاي اخلاقي، برباد رفتن عاطفه و احساس مادري، فقر و بي‌عدالتي و... اشاره كرد.

عنوان كتاب – تيرانا -  نام مخاطبي است كه اوستا با او سخن مي‌گويد. گاه شكوه مي‌سازد و گاه او را پند و اندرز مي‌دهد. گاه او را مي‌ستايد و گاهي او را نكوهش مي‌كند؛ و در اين بين ما را با ذهن پرتكاپو و كاوشگر خود آشنا مي‌سازد. در بعضي از بخش‌هاي اين كتاب متوجّه مي‌شويم گويا تيرانا خودِ اوست كه به صورتِ شخصيّتي مجزّا رخ مي‌نمايد تا با خود دردِ دل كند. اوستا در بخشِ اوّل كتاب تيرانا را اينگونه معرفي مي‌كند: « تيرانا، تيراناي خوبِ من! بگذار از اين پس تو را با همين نام بازخوانم: - تيرانا- ؛ چراكه از براي چون من عاشقي آرزو سوز، تيرانا همين تنها نامي يا كلمه‌اي نيست، كه خود سرگذشتي است شنيدني و داستاني است بس ديدني. تيرانا – اين كلام پركرشمه- آميزه‌اي است جادويي و حيرت انگيز، از عشق و جواني و سرمستي؛ شيداييِ عاشقانه‌اي است كه با من افسانه سر مي‌كند، اشك مي‌بارد و شكوه مي‌آغازد.... تيرانا، چه گويم؟ سرنوشت اشكبار من است؛ نه همين سرنوشت من، كه طلسم ناگشودني سرنوشت است در فراخناي كائنات.»

يكي از ويژگي‌هاي كتاب تركيب‌هايي است كه اوستا در نثرِ خود به كار مي‌برد؛ كه مي‌توان به چندي از آنها اشاره كرد: همّت‌سوز، دُش‌انگاران، پيوندكُش، گردون‌تاز، طوفان پرواز، استوارپيوند و...

به لطافتِ سخن و عمق معنايِ اين بخش توجّه كنيد:« تيرانا! همين -آه- را بنگر، آيا مي‌داني همين آه چه عالمي دارد اسرارآميز؟ و چه رازي سراسر اسرار... كه گاه نكوهش پنهان سوزِ پشيماني است و گاه فريادي از شگفتي؟ يا ني ... افسوسي بر آرزويي نابكام، دريغي بر تلاشي بي‌ثمر، سرزنش احساسي به خواري درنشسته، و بسا از اين دست سرگذشت، و مجموعه اين همه كه در مجموع يك مفهوم دارد و نه بيش، كه - انسان- است؛ با همه اميدهاي حماسي!

تيرانا! «آه...» هيچ تواني دانست كه اين كلمه، اين آه، چه مي‌تواند بود؟ نه... هرگز! ابرو در هم مكش و ميندوه، نه همين تو كه، هيچ‌كس نمي‌داند. بگذار تا پرده از اين فرياد به خاموشي نشسته بازگيرم و تو را باز گويم كه چيست. تو را هرگز دست داده است، ناگزير آيي از پرده گرفتن، فاجعه‌اي را كه بازنهادن، سالها زمان مي‌گرفت و سرانجام بسا گفتني كه ناگفته مي‌ماند و تو با يك آه بازش گفتي؛ چنان‌كه هرچه بايستني گفته آمد و هيچ از براي گفتن نماند؟»

شايد خوانِشِ تيرانا براي برخي از مخاطبان جيم سنگين وسخت باشد؛ امّا تأثيري كه اين اثر بر قلم و انديشه مخاطبان خود مي‌گذارد انكار ناپذير است. اميدوارم از خواندن اين كتاب لذّت بريد و احساسي را كه از خواندن آن بدست آورده‌ايد به ما منتقل كنيد.

 

براده ها / سیدحسن حسینی

براده ها - سيد حسن حسيني

گاه جملاتي هستند كوتاه، كه اگر... اگر... اگر دمي به آن بينديشيم مي‌توانيم درس بزرگي از آن بگيريم. تا همين چند وقت پيش، همين اطراف، تو يكي از همين صفحات ضميمة معزّز جيم ستوني بود(اسمش را يادم نيست) كه گاهي از اين جملات در آن ديده مي‌شد. خدايش بيامرزد!(همان ستون را مي‌گويم) مجموعه «براده‌ها» از مرحوم سيّد حسن حسيني پُر است از اين جمله‌ها...

سيّد حسن حسيني شاعري‌است نام آشنا كه سال1335 در محلّه سلسبيل تهران به دنيا آمد. از هفده سالگي تجربه‌هاي قلمي‌اش را در نشريات آن زمان منتشر مي‌نمود. پس از پيروزي انقلاب با همكاري مرحوم قيصر امين‌پور، ادارة بخش شعر و ادبيات حوزه هنري را به عهده گرفت. و همان ايّام بود كه اوّلين مجموعة شعرش را با عنوان «همصدا با حلق اسماعيل» به چاپ رساند. پس از آن مجموعه‌هايي از قبيل(گنجشك وجبرئيل – شعر)، (نوشداروي طرح ژنريك – طرح طنز)، (منظومة آبها و مردابها – مثنوي)، (حمام روح – ترجمه‌اي از آثار جبران خليل جبران)، (فن الشعر – ترجمه)، (مشت در نماي درشت – مقايسه‌اي بين سينما و ادبيات)، (بيدل، سپهري و سبك هندي - پژوهشي) از وي منتشر شد. سيّد حسن حسيني در نوروز 1383 به ديدار محبوبش شتافت.

نويسنده در مقدّمه مجموعة براده‌ها كتابش را اينگونه معرّفي مي‌كند: «براده‌ها ساده‌ترين نامي‌است كه مي‌توان بر اين مجموعه نهاد و شايد هم برازنده‌ترين تراشه‌هاي فكر در گوشه وكنار كارگاه خيال و براده‌هاي قلم در كف آهنگريِ محقّرِِ تشبيه و تمثيل. سخت مختصر است امّا مفيد بودنش را نمي‌دانم. اميدوارم كه مضر نباشد. در اين دفتر سخن از هر دري رفته است اما يقين ندارم در هر سري بگيرد. باري اين هم كاريست كه شيرازه‌اش را پراكندگي و تعدد موضوعات بسته است...»

حسن حسيني در فصل اول كتاب خود به معرفي ابعاد، ويژگي‌ها و آفاتِ «هنر، هنرمند و نقدِ هنري» مي‌پردازد. به نمونه‌هايي چند توجه كنيد:

*موعظة اخلاقي براي هنرمندي كه با فساد به شهرت رسيده، مثل برشمردن فوايد گياه‌خواري براي يك گرگ كهنه كار است.

*هنرمند مثل كرم ابريشم تا دوره‌اي را در پيله نگذراند بال پرواز در نمي‌آورد.

*نقد در هنر مثل آينة جلوي اتومبيل است. رانندخ(هنرمند) بايد به كمك آن مواظب پشت سرش باشد ولي يكسره در آن نگاه نكند، چرا كه در اين صورت انحراف از جاده و خطر تصادف در كمين اوست.

*انتقاد از ديگران خوب است به شرط اينكه ما شكممان را از اين راه سير نكنيم. در غير اين صورت دعاي شب و روز ما اين مي‌شود: خداوندا! ديگران بلغزند تا ما گرسنه نمانيم!

*ناقدي كه در باغ هنر نيست، آفت باغ هنر است.

 

فصل دوّم كتاب به ماهيّت شعر و نقد شخصيّت شاعران مي‌پردازد:

*عقل و منطق براي شعر مثل ريش و سبيل براي كودكان است.

*شاعري كه عصاره كار ديگران را به نام خود ارائه مي‌دهد، زنبوري نيست كه روي اين گل و آن گل بنشيند و عسل توليد كند، پشه‌اي است كه اين و آن را مي‌گزد و حاصل كارش انتقال بيماري‌هاي خطرناك است!

*يك شعر بد از يك شاعر پر مدعا دشنام احمقانه‌اي است كه بايد نشنيده‌اش گرفت

*يك شعر بد مثل يك عطسة بلند ممكن است توجه ديگران را به خود جلب كند ولي تحسين كسي را بر نمي‌اگيزد!

 

فصل سوّم هم به موضوعات «گوناگون» مي‌پردازد كه براي عموم كاربرد بيشتري دارد:

*در كابينة عرفا، وزير نيرو عشق است نه عقل!

*كتاب فاسد ويروسي است كه با عطسة چاپ منتشر مي‌شود!

*كسي كه به خاطر زيبايي يك زن با او ازدواج مي‌كند مثل كسي است كه به خاطر طرح روي جلد، كتابي را مي‌خرد!

در كتاب «نوشداروي طرح ژنريك» نيز شاعر طرح‌واره‌هايي از اين دست دارد كه به نقد شخصيت شاعر، زاهد و تاجر مي‌پردازد به نمونه‌هاي زير توجه كنيد:

شاعري وارد دانشكده شد/ دم در ذوق خود را به نگهباني داد.

تاجري فال گرفت/ غزلي لاميه آمد/ چيزي از شعر نفهميد امّا چشم مبهوتش را قافية مال گرفت

زاهدي نو بنياد لنگ مرغي برداشت / گفت به آواز حزين / مرغ باغ ملكوتم ....

با توجّه و تأمل در اين مجموعه، و زندگي‌نامة نويسنده در مي‌يابيم كه سيد حسن حسيني از آن كسان نبوده كه به هر جا سركي  كشيده و گذرا از كنار آن رد شده باشد. بلكه او از هر نگاه درسي گرفته و آن را به عمل‌اش پيوند زده است. روحش شاد باد.

بی بال پریدن / قیصر امین‌پور

بی بال پریدن

همين چند روز پيش بود انگار وقتي خبر دادند كه قيصر بي بال پريد و ما هم دريغا گويان پريدنش را بدرقه كرديم !

نمي‌دانم اين عادت ما ايراني هاست يا عادت جامعه محترم بشري، كه پس از پريدن‌ها متوجه حضور دوستان مي‌شويم ؟!

زنده‌‌ياد قيصرامين‌پور در سال 1338 بال گشود و در سال 138۶ پر كشيد . و در اين بين با كتابهايي چون : طوفان در پرانتز، ظهر روز دهم، آينه‌هاي ناگهان ، به قول پرستو ، شعر كودكي ، دستورزبان عشق و ... خيال و انديشه خيلي‌ها را بال و پر گشودن داد .

" بي بال پريدن " مجموعه‌اي از يازده قطعه نثر ادبي است كه نگاهي نقادانه و شاعرانه به مسايل اجتماعي دارد و تلفيق موفقی از نثر و شعر به حساب مي آيد .

در عموم نثرهاي اين مجموعه نگاه يك انسان دردمند و سختي كشيده را بر اجزاء و وقايع جامعه احساس مي‌كنيم و در بعضي از آن‌ها هم زبان تيز طنز را در بر نقد كشيدن اعمال انساني مي‌بينيم .

" قيصر" گاهي در بازي با لغات و ايجاد تركيب‌هايي متجانس و در عين حال با بار معنايي متضاد نيز ما را غافل‌گير مي‌كند و البته از تكرارها نيز بهره كافي را براي رساندن معناي مورد نظر خود مي‌برد به نمونه زير توجه كنيد :

من همسن و سال پسر تو هستم

تو همسن و سال پدر من هستي

پسر تو درس مي‌خواند و کار نمي‌کند

من کار مي‌کنم و درس نمي‌خوانم

پدرمن نه کار دارد نه خانه

تو هم کار داري هم خانه و هم کارخانه

من در کارخانه‌ي تو کار مي کنم

و در اينجا همه چيز عادلانه تقسيم شده است

سود آن براي تو دود آن براي من

من کار مي‌کنم تو احتکار مي‌کني

من بار مي‌کنم تو انبار مي‌کني

من رنج مي‌برم تو گنج مي‌بري

من در کارخانه‌ي تو کار مي‌کنم

و در اينجا هيچ فرقي بين من و تو نيست

وقتي که من کار مي‌کنم تو خسته مي‌شوي

وقتي‌ که من خسته مي‌شوم تو براي استراحت به شمال مي‌روي

وقتي که من بيمار مي‌شوم تو براي معالجه به خارج مي‌روي

من در کارخانه ي تو کار مي‌کنم

و در اينجا همه‌ي کارها به نوبت است

يک روز من کارمي‌کنم توکار نمي‌کني

روز ديگر تو کار نمي‌کني من کار مي‌کنم

من در کارخانه‌ي تو کار مي‌کنم

کارخانه‌ي تو بزرگ است

اما کارخانه‌ي تو هر قدر هم بزرگ باشد

از کارخانه‌ي خدا که بزرگتر نيست

کارخانه‌ي خدا ازکارخانه‌ي تو و ازهمه‌ي کارخانه‌ها بزرگتر است

و در کارخانه‌ي خدا همه‌ي کارها به نوبت است

در کارخانه‌ي خدا همه چيز عادلانه تقسيم مي‌شود

در کارخانه‌ي خدا همه کار مي‌کنند

 در کارخانه‌ي خدا حتي خدا هم کار مي‌کند.........

 

 منتشر شده در هفته نامه جیم به تاریخ ۷/۶/۸۷